سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خبرنامه
 

سرقت قانونی!

آهسته قدم بر می‌داشت، مقدار زیادی از راه را خودش پیاده آمد، هوا بسیار سرد بود و از آسمان دُرهای ریزِ برف، به صورتِ شبنم، روی صورت می‌نشست. غافلگیرانه او را بلند کردم تا سریع‌تر برویم. کلام و لحنِ کودکان، بسیار دلنشین است. مدام تکرار می‌کرد "پایین" به خیابان رسیدیم. در پیاده رو قدم زنان از یک یکِ ماشین‌ها گذشتیم، اما ماشینی شبیه ماشین ما نبود! دوباره و سه باره بازگشتیم ولی خبری نبود و باز... گفتم: بابایی! ماشین بابایی کو؟ خوشحال بودم از اینکه دخترم همراهم بود و شیرینی‌اش، تلخیِ نبودن ماشین را کم می‌کرد.

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 12:28 صبح ] [ حسین هاتفی ]

تا به حال نعمتهایی را که خداوند به ما عنایت فرموده، بر شمرده‌ایم؟ یکی از نعمتهایی که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد و اگر به عظمت همین یک نعمت پی ببریم، به هیچ عنوان نمی‌توانیم از پس شکر آن بر بیاییم. اینکه در خانواده‌ی شیعی و دوستدار اهل بیت علیهم السلام متولد شدیم و با عشق اهل بیت تربیت شده‌ایم و راه و رسم زندگی‌مان است و در شهر خود به راحتی آن را ابراز می‌کنیم. اصلا مگر نعمت‌های خداوند قابل شمارش است؟ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَاتُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز نمی‌توانید آنها را به شماره در آوردید؛ خداوند بخشنده و مهربان است! «النحل/18»

سخنران این هفته هیئت علمدار علیه السلام (لینک وبلاگ هیئت) مولویِ مستبصر (هدایت شده) جهانگیر حشمتی بود. کاش سخنان این شخص را از نزدیک می‌شنیدید و با نوای دلسوز روضه‌اش می‌گریستید.

شیعه ایم و قدرش را نداریم

زمانی مولوی منطقه بوده است. (مولوی‌ها بیش از 14 سال در مدارس علمیه درس می‌خوانند.) با روشن گری‌های او در منطقه‌ای که اصلا شیعه نبوده است اکنون 200 نفر  علنی و 100 نفر با تقیه به مکتب اهل بیت علیهم السلام پیوسته‌اند.

هر لحظه منتظر شهادت است و ابایی هم ندارد و به دشمنانش هم اعلام کرده است. هنگامی که می‌خوابد امید به چشم باز کردن و نماز صبح خواندن ندارد. چندین بار قصد ترور ایشان را داشته‌اند ولی موفق نشده‌اند. کشته شدن در این راه را کمترین وظیفه خود می‌داند و در برابر سختی‌های اهل بیت علیهم السلام آن را هیچ می‌داند. دو سال است که افتخار شیعه شدن را پیدا کرده و به عبارتی دو سال است که متولد شده، همه اینها هم به برکت حضرت أباعبدالله علیه السلام است.

صد افسوس که جمعیت اهل سنت سیستان و بلوچستان (که سلفی‌ها در حال رشد شدید هستند) 70 درصد هستند. در مورد ایشان و بقیه مستبصرین حرفهایی ناگفتنی و در پس پرده هست که باید گفت بماند. بسیاری از آنها هم هستند که تقیه می‌کنند و در هیئت آمده بودند. افرادی که حتی اگر همسرشان بفهمد توسط همان همسر اذیت و آزار و طرد خواهند شد. به دلیل عظمتشان اگر اعلام کنند کشته خواهند شد به همین دلیل در حال جمع آوری مستندات و فیلم و نوشته هستند و بعد اعلام خواهند کرد.

به دلیل طرد شدن از خانواده و جامعه اهل سنت چقدر مشکلات مالی دارند و بعد از مستبصر شدن هم از سوی مسئولین فرهنگی و حوزوی حمایت نمی شوند و توسط چند طلبه خیّر به صورت شخصی حمایت (خرجهای زندگی، چاپ کتاب و تبلیغ، فعالیتها و...) می شوند!!!

ایشان وبلاگ هم دارند و دیدن وبلاگشان خالی از لطف نیست. به همراهشان گفتم که در پارسی بلاگ بنویسند.تبسم برای مشاهده کلیک بفرمایید. در ادامه مطلب خلاصه‌ای از زندگی ایشان که از وبلاگ هیئت است آورده می‌شود. به صورت کاملتر در وبلاگ خودشان موجود است.

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/9/25 ] [ 12:0 صبح ] [ حسین هاتفی ]

مختارنامه هم سیاسی؟!

قسمتهای پایانی فیلم مختار بسیار دلسوز بود و دل هر بیننده‌ای را به درد می‌آورد و او را به فکر فرو می‌برد. این فیلم توانست ذره‌ای از غربت اهل بیت علیهم السلام و بی‌وفایی مردم کوفه و یاران مختار را به تصویر کشد. دیدنش بغض را مهمان گلو می‌کرد و بعید بود شکفته نشود. دیدن و بودن در اصل ماجرا و از نزدیک دیدن کجا و صحنه‌های فیلم کجا! البته اگر در سپاه حق بودیم!

امشب قسمت آخر آن از شبکه قرآن پخش شد، لحظاتی از آن را دیدم و باز... کامل ضبط کردم تا بارها ببینم. تقریباً هفته پیش هم قسمت آخرش از شبکه iFILM  پخش شد. هنگامی که می‌دیدم، از درون می‌سوختم و حرص می‌خوردم. البته بیشتر برای اینکه اگر من هم جای آنها بودم در سپاه مقابل بودم و به اندک ذره‌ای سختی و حتی یک کشیده دین و ایمانم را به باد می‌دادم!

هنگامی که سریال تمام شد یک نفر گفت: اینکه تلویزیون سریال مختار را از شبکه‌های مختلف پخش می‌کند، سیاسی است و جمهوری اسلامی طبق اهداف سیاسی خود این را پخش می‌کند و به فکر خودش و انتخابات آینده است! صد عجب و صد افسوس و صد مرحبا به این تحلیل.

مانده‌ام چرا برخی اینگونه رفتار و تفکر می‌کنند، بی انصاف! همین الان بی وفایی و بی بصیرتی و نفهمی و حماقت افراد را دیدی! چرا نمی‌خواهیم بفهمیم که تاریخ بارها تکرار می‌شود، مگر معاویه‌ها و یزیدها تمام می‌شوند، تاریخ این افراد را در شخصیت‌ها و فکرهای مختلف دیده است، همه اینها درس و عبرت است برای آیندگان تا کربلاها و بی وفایی‌ها اتفاق نیافتد و حق تنها نماند.

گاهی اوقات تعجب نمی‌کنم از حماقت مردم کوفه و آن زمان! آنها در اوایل قرن هفتم بودند و ما در قرن بیست و یک، عصر تکنولوژی و پست مدرنیته. وقتی شعور امثال من اینگونه باشد از آن زمان چه انتظاریست؟!

در شخصیت‌ها و فکرهای حق و باطل این فیلم که اینها را برای ما ملموس کرد، دقت کنیم، نکند که ما هم هنگام محک خوردن ببازیم و اسیر نفس و دنیا و شیطان شویم. شاید در در لشکر یزیدِ زمان هستم یا در ذهنم تفکرات لشکر یزیدِ زمان غوطه ور است. حسینِ زمان بی یار و یاور نماند، بارها هل من ناصر و أین عمارِ گفتاری و قلبی‌اش به زمین مانده است! مواظب خودمون باشیم...

لینک این مطلب در باشگاه خبرنگاران


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:12 عصر ] [ حسین هاتفی ]

چادر نماز کوچک

نماز مغرب و عشاء می‌خواندم، مثل همیشه آمد کنارم ایستاد. چادرش را نصفه و نیمه روی سرش انداخته بود. هر موقع که من یا مادرش نماز می‌خواندیم جانماز را بر می‌داشت و فقط می‌نشست و سجده می‌رفت. اما ایندفعه همان اندک توجهی هم که در نماز بود مشغول او شد.

ایستاد، نگاهش به من بود. رکوع رفتم، او هم رکوع رفت. نگاهش همچنان به من بود و لبخند کودکانه بر لبهایش. ایستادم، ایستاد. دستها را برای قنوت بالا آوردم، دستهای کوچک خود را بالا آورد. سجده رفتم، او هم سجده رفت. لحظه شماری می‌کردم تا نماز تمام شود و این شور و احساس پدری را بر سرش خالی کنم!

صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود، مادرش نیست. اوایل خیلی بهانه می‌گرفت، اما کم کم برایش عادی شده است و پدر و مادر صبحش را شناخته! اولین کارش این است چادرش را پیدا می کند، دمپایی‌اش را می‌پوشد، گوشه‌ای می‌نشیند و بازی می‌کند. چادر کوچک نماز و چادرهای مادرش را از همه اسباب بازی‌ها بیشتر دوست دارد. چنان رو می‌گیرد که انگار این کودک یک سال و ده ماهه سالها چادر داشته است. خوش به حال آنهایی که دختر دارند.

گفتار و رفتار پدر و مادر در تربیت فرزندان بسیار موثر است. این کودکان معصوم هیچ گونه بدی و زشتی گفتاری و رفتاری ندارند. ما هستیم که شخصیت دینی و اجتماعی آنها را تا حد فراوانی شکل می‌دهیم. مسئولیتی بسیار سنگین پیش روی ماست و باید در برابر خداوند متعال سربلند باشیم.

سخنرانی هیئت که تمام شد خانمی آمد و با بغض از بی نمازی فرزند 16 ساله‌اش شکایت کرد. موارد را یک به یک بررسی کردیم، انگار همه راه‌ها را امتحان کرده بود ولی فایده نداشته است. در آخر گفت فقط یک مسئله هست، پدرش هم نماز نمی‌خواند و در دیگر مسائل هم رعایت نمی‌کند! اتفاقاً چند بار گفته اگر نماز خواندن خوب بود چرا بابا نمی‌خواند. پس از پرس و جو مشخص شد که دوستانی ناباب هم دارد.

برای دیندار شدن فرزندان خیلی زودتر از اینها باید به فکر بود، حتی قبل از تولد! مقاله‌ای تخصصی با عنوان تربیت عبادی کودکان، بسیار مفید است و برای مطالعه کلیک نمایید. لیست مجموعه‌ای مفید از کتب تعلیم و تربیت کودک و نوجوان هم هست که إن شاء الله به زودی آن لیست تهیه می‌شود.


[ سه شنبه 91/9/21 ] [ 2:17 عصر ] [ حسین هاتفی ]

پوتین های نو

بحث از شهدا شد، سرش را پایین انداخت. گفت: اوایل انقلاب معلمِ کلاسی بودم که همه زیر 15 سال بودند، بیشترشان شهید شدند، ولی ما ماندیم. (البته خداوند رو شاکرم که همچون افردای زنده ماندند تا الان اینگونه خدمات گرانبهایی داشته باشند.)

از نحوه‌ی شهادت این عزیزان گفتند: بیشترشان از داوطلبان باز کردن معبر مین بودند و شهید شدند. نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده است و محاسن بر صورت ندارد با پای خود به آغوش مرگ دردناک می‌رود. خوش به حال و ایمان فراوانشان. روایتی از شهادت نوجوانی گفتند که بسیار شنیدنی بود:

نوجوانی داوطلب شد که دل را به میدان مین بزند و به فرمانده اعلام کرد که می‌رود. با اصرار موافقت شد. مدتی گذشت و برگشت، همه فکر کردند که ترسیده است. ولی چه گفت؟ دل را آتش می‌زند، گفت: این پوتین‌ها را تازه گرفتم و نو است، روی مین برود اسراف است! بیرون آورد و رفت و صدای انفجار...

ما کجا و آنها کجا؟


[ شنبه 91/9/18 ] [ 10:43 عصر ] [ حسین هاتفی ]

چقدر بدبخت و بیچاره ای!

برای تبلیغ ماه محرم باید عمامه‌ی جدیدی می‌بستم، بستن عمامه خیلی سخت نیست ولی برای بعضی‌ها خیلی سخت است و یا اصلاً نمی‌توانند ببندند. شب بود و شب هم خوشحال که سیاه پوشِ ماه محرم است و به استقبال ماهِ عزا می‌رود، فرصت زیادی نبود و باید صبح، راهی محل تبلیغ می‌شدیم. سر از خانه‌ی یکی از اقوام در آوردیم و اینگونه شد که مجبور شدم عمامه‌ی جدید را در آنجا ببندم.

تای عمامه را از قبل با کمک همسرم زده بودم. روبه‌روی آیینه ایستادم و مشغول بستن عمامه شدم. (بعضی هم عمامه را روی پا که به صورت زانو در آمده است، می‌بندند.) اوایل که بلد نبودم خیلی سخت بود و زمان می‌برد، اما اکنون حرفه‌ای شده‌ام و راحت‌تر می‌بندم. گاهی اوقات هنگام بستن عمامه حسی غیر قابل توصیف هست و بستن آن مخصوصاً روی سر، صفایی دیگر دارد.

در این حال و احوال بودم که بانوی آن خانه چایی را روی میز گذاشت و گفت: حسین! چقدر بدبخت و بیچاره‌ای! جا خوردم و چهره‌ام در هم رفت و زبان کوچکم کوچکتر شد و با سکوتی خفه کننده به فکر بدبختی و بیچارگی یک طلبه در طول این سالها افتادم. خاطرات تلخ و شیرین سالها را مرور کردم، اما بدبختی و بیچارگی در آن ندیدم و هر لحظه غرور و افتخارم بیشتر! (متاسفانه بعضی طلبه و زندگی طلبگی را قبول ندارند و گاهی مسخره می کنند. شاید در نظر ایشان وقت گذاشتن برای بستن عمامه و اصل طلبگی بی ارزش باشد!)

لطف این بانو باعث شد آرشیوی به نام تلخ و شیرینِ طلبگی ایجاد شود تا خاطرات و مسائلِ طلبگی و زندگی طلبگی خودم و دوستانم را نقل کنم و خوانندگان با آن آشنا شوند. شاید در این زندگی (به قول بعضی زیست!) و خاطره‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌ها، بدبختی و بیچارگی باشد، ما خبر نداریم و راه را اشتباه می‌رویم!


[ جمعه 91/9/17 ] [ 10:59 عصر ] [ حسین هاتفی ]

روز دانشجو، روز طلبه!

 16 آذر روزی که مزین به نام مقدس دانشجو شده است. روزی که به یاد سه دانشجو (قندچی و بزرگ نیا و شریعت رضوی، دو هوادار حزب توده ایران و یک هوادار جبهه ملی ایران) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی ریچارد نیکسون نایب رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا و همچنین از سرگیری روابط ایران با بریتانیا، در تاریخ 16 آذر 1332 (حدود چهار ماه پس از کودتای 28 مرداد همان سال) در دانشگاه تهران شهید شدند، گرامی داشته می‌شود.

این روز را به همه دانشجویان عزیز تبریک می‌گویم و امیدوارم هر روز بیشتر از قبل، قدم در راه شهیدان بگذارند و با پیشرفت علمی و معنوی خود باعث افتخار ایرانِ اسلامی شوند.

از خودگذشتگی‌ها و جانفشانی‌ها و کشتار طلاب و روحانیت در به ثمر رساندن این انقلابِ بی بدیل بر همه مشخص و پر واضح است. از کشتار بی رحمانه طلاب در مدرسه فیضیه گرفته تا قیام خونین 19 دی. سخن در این رابطه بسیار است و ناگفتنی‌ها بسی بیشتر!

جای یک سوال باقیست که برای نویسنده بسی حیرت آور است؛ چرا روزی را به نام روز طلبه نداریم؟


[ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 12:12 صبح ] [ حسین هاتفی ]

اطاعت نصفه و نیمه

بسیاری از افراد بودند که از همان ابتدای راه، امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند و همراه ایشان به کربلا نیامدند. اما افرادی هم بودند که با امام هم پیمان شدند و تا کربلا و حتی روز عاشورا همراه امام بودند. اما چنان باختند که تا قیامِ قیامت لکه‌ی ننگ آن باخت، باقی خواهد ماند و انگشت حیرت به دندان عالمیان.

ضحاک بن عبدالله مشرقی فردی است که با امام هم پیمان می‌شود و حاضر است در رکاب امام بجنگد. البته مشروط! تا وقتی که امام سربازانی داشته باشد و تنها نباشد و جنگیدن او فایده داشته باشد.

روز عاشورا وقتی که با شهادت بیشتر یارانِ امام، کم کم تنهایی حضرت نمود پیدا می‌کند، خدمت امام می‌رسد و شرطش را گوشزد می‌کند و با اسبی که از قبل در میان خیمه‌ها پنهان کرده بود می‌گریزد. (نامه‌ها و ملاقات‌های امام حسین علیه السلام ص324؛ عبرات المصطفین، ج2، ص54؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج3، ص229؛ فرهنگ عاشورا، ص269.)

هر چه تفکر در احوال این افراد شود کم است، باید بیش از پیش مراقب خود و اعمالمان باشیم. سختی‌ها و گرفتاری‌ها و مصیبت‌های روز عاشورا را به چشم خود می‌بیند، تنهایی و مظلومیت امام و اهل بیتش را می‌بیند، اما چه می‌شود که در این لحظات حساس و سرنوشت ساز امام را تنها می‌گذارد؟

برای ما که اینها را در روضه‌ها می‌شنویم و خونمان به جوش می‌آید و می‌سوزیم و آرزو می‌کنیم که کاش در کربلا بودیم و حضرت را حمایت می‌کردیم، بسیار باید درس آموز باشد. چه بسیار یا لیتنا کنّا معک (ای کاش در صحرای کربلا در رکابت بودیم) می‌گوییم، اگر بودیم آیا تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون خود ثابت قدم بودیم؟ چرا راه دور برویم؛ اکنون در راه امام و اهداف قیامش ثابت قدم هستیم؟ جنگیدن در رکاب امام و یا حتی مبارزه با امام منحصر در میدان کربلا نیست!


[ سه شنبه 91/9/14 ] [ 10:1 عصر ] [ حسین هاتفی ]

می خواهمت فقط برای گریه و تبرک و حاجت

یکی از افرادی که در مکه با امام حسین علیه السلام ملاقات داشته و حضرت را نصیحت کرد و او را از رفتن به کربلا نهی کرد، عبدالله بن عمر (همان فرزند خلیفه دوم علیه ما علیه) بود. به امام می‌گوید: از جدت پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمودند: حسین علیه السلام کشته خواهد شد و اگر مردم او را یاری نکنند به ذلت و خواری مبتلا خواهند شد.

امام برای او از بی وفایی دنیا و نحوه شهادت حضرت یحیی علیه السلام و ستمگری بنی اسرائیل می‌گویند و او را از خداوند می‌ترسانند و دعوت به همراهی در رکابش می‌کنند.

عبدالله بن عمر وقتی تصمیم قاطع حضرت را برای رفتن به عراق می‌بیند، عرض می کند: پیراهنت را کنار بزن تا جایی را که پیامبر صلی الله علیه و آله می‌بوسید، ببوسم. بعد هم گریه کرد و گفت: حسین جان! تو را به خدا می‌سپارم در حالی که کشته خواهی شد.

پر واضح است که عبدالله بن عمر به خوبی حضرت را می‌شناسد و می‌داند که عدم حمایت امام باعث ذلت و خواری خودِ مردم می‌شود و خبر از بوسه‌های پیامبر دارد. او از باب ترحم اشک می‌ریزد، ولی حاضر به همراهی و حمایت و جان فشانی در راه حضرت نمی‌شود.

در مجالس عزاداری و روضه خوب گریه می‌کنیم و در مظلومیت اهل بیت علیهم السلام اشک می‌ریزیم و دلمان می‌سوزد. هنگام گرفتاری‌ها و سختی‌ها خوب اهل بیت علیهم السلام را یاد می‌کنیم و نذرهای متعدد انجام می‌دهیم. مجالس روضه و سفره‌های متعدد برپا می‌کنیم، تا حاجت و گرفتاری ما برآورده و برطرف شود.

اما آیا آنها در همه صحنه‌های زندگی و افکار ما جای دارند؟ راهشان و سخنشان چه؟ نکند فقط برای تبرک و اشک و حاجت بخواهیمشان، شاید ما هم عبدالله بن عمر باشیم!

می خواهمت فقط برای گریه و تبرک و حاجت


[ چهارشنبه 91/9/8 ] [ 4:35 عصر ] [ حسین هاتفی ]

دین اسبی

از مدینه تا کربلا، امام حسین علیه السلام افراد بسیاری را به آگاهی و همراهی در مبارزه با طاغوت دعوت کرد، اما آیا می‌دانید هر یک چه جوابی داشتند؟! در مقابل این دعوت‌ها، افراد به شکلهای مختلف ظاهر شدند و پاسخهای متفاوت دادند. رد پای این گونه پاسخها را در جامعه امروزی هم می‌توان مشاهده کرد. بعضی از این پاسخها به قضاوت خوانندگان گذاشته می‌شود، باشد که بیاندیشیم که ما چگونه هستیم؟!

وقتی کاروان کربلا به قصر مقاتل رسید، امام خیمه‌ای را مشاهده فرمودند که نیزه‌ای جلوی آن کوبیده شده و این نشان گر شجاعت صاحب خیمه بود! حضرت سوال کردند این خیمه از آنِ کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی است.

امام نخست حجاج بن مسروق را نزد وی فرستاد، حجاج گفت: ای فرزند حر! هدیه‌ی گرانبها و ارمغان پر ارجی را برای تو آورده‌ام، اگر بپذیری، اینک حسین بن علی علیه السلام به اینجا آمده است و تو را به یاری می‌طلبد. اگر به او بپیوندی به ثواب و سعادت بزرگی نایل می‌شوی چرا که اگر در رکاب او بجنگی به ثواب بی حدی رسیده‌ای و اگر کشته شوی به شهادت نایل شده‌ای.

عبیدالله بن حر گفت: به خدا سوگند! من از شهر کوفه بیرون نیامدم مگر اینکه بیشتر مردم این شهر، خود را برای جنگ با او و سرکوبی شیعیانش آماده می‌کردند و برای من روشن است که او در این جنگ کشته خواهد شد و من توانایی یاری و کمک او را ندارم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم. حجاج نزد امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام رساند. خودِ امام با چند تن از اصحابش نزد عبیدالله آمدند.

عبیدالله جریان این ملاقات را چنین توصیف می‌کند: چون چشمم به آن حضرت افتاد، دیدم من در دوران عمرم زیباتر و پر ابهت‌تر از او ندیده‌ام، ولی در عین حال به هیچ کس مانند او دلم نسوخته است و هیچ گاه نمی‌توانم آن منظره را فراموش کنم که وقتی آن حضرت حرکت می‌کرد چند کودک نیز دور او را گرفته بودند.

به هر حال پس از تعارفات و سخنان معمولی که میان عبیدالله و آن حضرت رد و بدل شد امام خطاب به وی چنین فرمودند: پس چرا مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشته‌اند که همه‌ی آنان بر همراهی و یاری من اتحاد کرده و پیمان بسته‌اند و از من درخواست کرده‌اند که به شهرشان بیایم، ولی حقیقت امر بر خلاف آن است؟ عبیدالله تو در دوران عمرت گناهان بسیاری را مرتکب شده و خطاهای فراوانی کرده‌ای، آیا می‌خواهی توبه کنی و از آن خطاها و گناهان پاک گردی؟

عبیدالله گفت: مثلا چگونه توبه کنم؟ امام فرمودند: فرزند دختر پیامبرت را یاری کرده و در رکاب وی با دشمنانش بجنگی. عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من می‌دانم که هر کس از فرمان تو پیروی کند به سعادت و خوشبختی ابدی نایل شده است، ولی من احتمال نمی‌دهم که یاری من به حال تو سودی داشته باشد، زیرا در کوفه کسی را ندیدم که مصمم به یاری و پشتیبانی شما باشد.

تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا از این امر معافم بداری، چرا که من از مرگ سخت گریزانم، ولی اینک اسب معروف خودم «ملحقه» را به حضورت تقدیم می‌کنم، اسبی که تا حال به وسیله‌ی آن دشمنی را تعقیب نکرده‌ام جز اینکه به او رسیده‌ام و هیچ دشمنی با داشتن این اسب مرا تعقیب ننموده است مگر اینکه از چنگال او نجات یافته‌ام. اباعبدالله علیه السلام در پاسخ وی فرمودند: حال که در راه ما از نثار جان، امتناع می‌ورزی، ما نیز نه به تو نیاز داریم و نه به اسب تو. (نامه‌ها و ملافاتهای امام حسین علیه السلام، ص288) 

این شخص به همه چیز آگاه است! اما جان شیرین خودش را از جان فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر دوست دارد و از مرگ سخت می‌ترسد، غافل از آنکه حضرت و یاران باوفا و مهربانش در صحرای کربلا چگونه جانفشانی کردند و سخت در راه خداوند شهید شدند. حد و اندازه‌ی دین و معرفتش، در حد اهدای یک اسب است! ما بودیم چه می‌کردیم؟


[ سه شنبه 91/9/7 ] [ 1:23 عصر ] [ حسین هاتفی ]
منوی اصلی

حسین هاتفی
کوله بارم سنگین، راه بسی طولانی و ناهموار، دستهایم کوتاه و خرما بر نخیل! سالهاست عهدی بسته ام، عنوانی مقدس را یدک می کشم و سربازِ نامهربانِ مهربان ترینم.
امکانات وب
مهربان های امروز: 10
مهربان های دیروز: 18
مجموع مهربانی ها: 503033
تعداد یادداشت ها: 176
03/10/21
9:25 ص
فهرست موضوعی

خاطره[25] . زندگی[18] . بندگی[16] . خداوند[15] . سفر[8] . بصیرت[8] . نماز[8] . نامحرم[7] . تبلیغ[7] . امام حسین[7] . علامه مصباح[7] . طلبگی[6] . قیامت[6] . شهید[6] . امام زمان[6] . حجاب[6] . نگاه[6] . بقیع[5] . امام خامنه ای[5] . ازدواج[5] . امتحان[5] . رمضان[5] . خانواده[4] . شهادت[4] . زیارت[4] . فرزند[4] . امام خمینی[4] . اخلاق[4] . تصادف[4] . نقد فیلم[4] . نفس[4] . مدینه[4] . معنویت[4] . گناه[4] . مرگ[4] . توبه[3] . جاده[3] . جنگ نرم[3] . انتظار[3] . شیعه[3] . عمار[3] . دعا[3] . جنگ[2] . حیاء[2] . روستا[2] . دنیا[2] . شادی[2] . شهید گمنام[2] . عمامه[2] . عروسی[2] . عشق[2] . طلبه[2] . غیرت[2] . عکس[2] . فیلم[2] . امام علی[2] . تولد[2] . پیرمرد[2] . چادر[2] . خواب[2] . فضای مجازی[2] . فقر[2] . ماشین[2] . مجازی[2] . طلاق[2] . مکه[2] . کربلا[2] . ولایت[2] . ولایت فقیه . کتاب . کفش . کلاس . کلاه . نماز شب . نوجوان . وسواس . وفای به عهد . نعمت . نقد . محبت به اهل بیت . محرم . محرم و نامحرم . مدرسه . مدیر . منا . مرغ . ماهواره . فلش . گوش . لپ تاپ . مادر . مادرانه . مسجد . مشکلات جوانان . مشهد . معرفت . معرفی سایت . معرفی کتاب . معلم . خون . خیابان . دانشجو . درخت . درس . دریا . دست راست . دشمن . حاجت . حاجی . حج . حساب . حضرت زهرا . حضرت معصومه . حضور قلب . حق و باطل . تبرک . تحقیق . تحلیل . تدبیر و امید . تقوا . تهران . جنوب . جوان . جبهه . جشن . امام هادی . اردکان . امام رضا . اسب . استاد . استاد قلی پور . اطاعت . الگو . آتش . آخرت . آرزو . آسفالت . اتوبوس . اجتماعی . اخلاص . انسان . انصاف . انفاق . انقلاب . انگشت آبی، انتخابات، فاطمیه، ولایت، شهادت، نظام اسلامی . ایران . ایمان . اینترنت . باغ . بانه . امتحان الهی . انار . انتخاب اصلح . انتخابات . بنده . بیمه . پدر . قبر . قتل . قطعنامه . قلب . قم . کفش . گریه . گمنام . غدیر . غربت . غرور . غضب . فاضلاب . فتنه . فرهنگی . فریب . طنز . ظهور . عتبات . شکر . صبحانه . صدقه . صله رحم . صلوات . عفت . عقد . عمر . عید . شور . شیطان . شهدا . شهرت . سیاست . سیاسی . شخصیت . شراب . شعر . شعور . شفاعت . شمال . زینب . ساختمان پزشکان . سعادت . دوست . دیانت . دینداری . رانندگی . رفاه . روحانی . روحانیت . خانه . دعوت . دفاع مقدس . خدمت به مردم . خلفت .