سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خبرنامه
 

پوتین های نو

بحث از شهدا شد، سرش را پایین انداخت. گفت: اوایل انقلاب معلمِ کلاسی بودم که همه زیر 15 سال بودند، بیشترشان شهید شدند، ولی ما ماندیم. (البته خداوند رو شاکرم که همچون افردای زنده ماندند تا الان اینگونه خدمات گرانبهایی داشته باشند.)

از نحوه‌ی شهادت این عزیزان گفتند: بیشترشان از داوطلبان باز کردن معبر مین بودند و شهید شدند. نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده است و محاسن بر صورت ندارد با پای خود به آغوش مرگ دردناک می‌رود. خوش به حال و ایمان فراوانشان. روایتی از شهادت نوجوانی گفتند که بسیار شنیدنی بود:

نوجوانی داوطلب شد که دل را به میدان مین بزند و به فرمانده اعلام کرد که می‌رود. با اصرار موافقت شد. مدتی گذشت و برگشت، همه فکر کردند که ترسیده است. ولی چه گفت؟ دل را آتش می‌زند، گفت: این پوتین‌ها را تازه گرفتم و نو است، روی مین برود اسراف است! بیرون آورد و رفت و صدای انفجار...

ما کجا و آنها کجا؟


[ شنبه 91/9/18 ] [ 10:43 عصر ] [ حسین هاتفی ]

می خواهمت فقط برای گریه و تبرک و حاجت

یکی از افرادی که در مکه با امام حسین علیه السلام ملاقات داشته و حضرت را نصیحت کرد و او را از رفتن به کربلا نهی کرد، عبدالله بن عمر (همان فرزند خلیفه دوم علیه ما علیه) بود. به امام می‌گوید: از جدت پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمودند: حسین علیه السلام کشته خواهد شد و اگر مردم او را یاری نکنند به ذلت و خواری مبتلا خواهند شد.

امام برای او از بی وفایی دنیا و نحوه شهادت حضرت یحیی علیه السلام و ستمگری بنی اسرائیل می‌گویند و او را از خداوند می‌ترسانند و دعوت به همراهی در رکابش می‌کنند.

عبدالله بن عمر وقتی تصمیم قاطع حضرت را برای رفتن به عراق می‌بیند، عرض می کند: پیراهنت را کنار بزن تا جایی را که پیامبر صلی الله علیه و آله می‌بوسید، ببوسم. بعد هم گریه کرد و گفت: حسین جان! تو را به خدا می‌سپارم در حالی که کشته خواهی شد.

پر واضح است که عبدالله بن عمر به خوبی حضرت را می‌شناسد و می‌داند که عدم حمایت امام باعث ذلت و خواری خودِ مردم می‌شود و خبر از بوسه‌های پیامبر دارد. او از باب ترحم اشک می‌ریزد، ولی حاضر به همراهی و حمایت و جان فشانی در راه حضرت نمی‌شود.

در مجالس عزاداری و روضه خوب گریه می‌کنیم و در مظلومیت اهل بیت علیهم السلام اشک می‌ریزیم و دلمان می‌سوزد. هنگام گرفتاری‌ها و سختی‌ها خوب اهل بیت علیهم السلام را یاد می‌کنیم و نذرهای متعدد انجام می‌دهیم. مجالس روضه و سفره‌های متعدد برپا می‌کنیم، تا حاجت و گرفتاری ما برآورده و برطرف شود.

اما آیا آنها در همه صحنه‌های زندگی و افکار ما جای دارند؟ راهشان و سخنشان چه؟ نکند فقط برای تبرک و اشک و حاجت بخواهیمشان، شاید ما هم عبدالله بن عمر باشیم!

می خواهمت فقط برای گریه و تبرک و حاجت


[ چهارشنبه 91/9/8 ] [ 4:35 عصر ] [ حسین هاتفی ]

دین اسبی

از مدینه تا کربلا، امام حسین علیه السلام افراد بسیاری را به آگاهی و همراهی در مبارزه با طاغوت دعوت کرد، اما آیا می‌دانید هر یک چه جوابی داشتند؟! در مقابل این دعوت‌ها، افراد به شکلهای مختلف ظاهر شدند و پاسخهای متفاوت دادند. رد پای این گونه پاسخها را در جامعه امروزی هم می‌توان مشاهده کرد. بعضی از این پاسخها به قضاوت خوانندگان گذاشته می‌شود، باشد که بیاندیشیم که ما چگونه هستیم؟!

وقتی کاروان کربلا به قصر مقاتل رسید، امام خیمه‌ای را مشاهده فرمودند که نیزه‌ای جلوی آن کوبیده شده و این نشان گر شجاعت صاحب خیمه بود! حضرت سوال کردند این خیمه از آنِ کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی است.

امام نخست حجاج بن مسروق را نزد وی فرستاد، حجاج گفت: ای فرزند حر! هدیه‌ی گرانبها و ارمغان پر ارجی را برای تو آورده‌ام، اگر بپذیری، اینک حسین بن علی علیه السلام به اینجا آمده است و تو را به یاری می‌طلبد. اگر به او بپیوندی به ثواب و سعادت بزرگی نایل می‌شوی چرا که اگر در رکاب او بجنگی به ثواب بی حدی رسیده‌ای و اگر کشته شوی به شهادت نایل شده‌ای.

عبیدالله بن حر گفت: به خدا سوگند! من از شهر کوفه بیرون نیامدم مگر اینکه بیشتر مردم این شهر، خود را برای جنگ با او و سرکوبی شیعیانش آماده می‌کردند و برای من روشن است که او در این جنگ کشته خواهد شد و من توانایی یاری و کمک او را ندارم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و یا من او را ببینم. حجاج نزد امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام رساند. خودِ امام با چند تن از اصحابش نزد عبیدالله آمدند.

عبیدالله جریان این ملاقات را چنین توصیف می‌کند: چون چشمم به آن حضرت افتاد، دیدم من در دوران عمرم زیباتر و پر ابهت‌تر از او ندیده‌ام، ولی در عین حال به هیچ کس مانند او دلم نسوخته است و هیچ گاه نمی‌توانم آن منظره را فراموش کنم که وقتی آن حضرت حرکت می‌کرد چند کودک نیز دور او را گرفته بودند.

به هر حال پس از تعارفات و سخنان معمولی که میان عبیدالله و آن حضرت رد و بدل شد امام خطاب به وی چنین فرمودند: پس چرا مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشته‌اند که همه‌ی آنان بر همراهی و یاری من اتحاد کرده و پیمان بسته‌اند و از من درخواست کرده‌اند که به شهرشان بیایم، ولی حقیقت امر بر خلاف آن است؟ عبیدالله تو در دوران عمرت گناهان بسیاری را مرتکب شده و خطاهای فراوانی کرده‌ای، آیا می‌خواهی توبه کنی و از آن خطاها و گناهان پاک گردی؟

عبیدالله گفت: مثلا چگونه توبه کنم؟ امام فرمودند: فرزند دختر پیامبرت را یاری کرده و در رکاب وی با دشمنانش بجنگی. عبیدالله گفت: به خدا سوگند! من می‌دانم که هر کس از فرمان تو پیروی کند به سعادت و خوشبختی ابدی نایل شده است، ولی من احتمال نمی‌دهم که یاری من به حال تو سودی داشته باشد، زیرا در کوفه کسی را ندیدم که مصمم به یاری و پشتیبانی شما باشد.

تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا از این امر معافم بداری، چرا که من از مرگ سخت گریزانم، ولی اینک اسب معروف خودم «ملحقه» را به حضورت تقدیم می‌کنم، اسبی که تا حال به وسیله‌ی آن دشمنی را تعقیب نکرده‌ام جز اینکه به او رسیده‌ام و هیچ دشمنی با داشتن این اسب مرا تعقیب ننموده است مگر اینکه از چنگال او نجات یافته‌ام. اباعبدالله علیه السلام در پاسخ وی فرمودند: حال که در راه ما از نثار جان، امتناع می‌ورزی، ما نیز نه به تو نیاز داریم و نه به اسب تو. (نامه‌ها و ملافاتهای امام حسین علیه السلام، ص288) 

این شخص به همه چیز آگاه است! اما جان شیرین خودش را از جان فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر دوست دارد و از مرگ سخت می‌ترسد، غافل از آنکه حضرت و یاران باوفا و مهربانش در صحرای کربلا چگونه جانفشانی کردند و سخت در راه خداوند شهید شدند. حد و اندازه‌ی دین و معرفتش، در حد اهدای یک اسب است! ما بودیم چه می‌کردیم؟


[ سه شنبه 91/9/7 ] [ 1:23 عصر ] [ حسین هاتفی ]

دیشب جاتون خالی

یادواره شهدای یه جایی بود

وقتی سخنران حضرت علامه

راوی حاج آقای ماندگاری

و مداح هم آقای سلحشور باشند

حضور چند خانواده شهید مثل...

چه با صفا و شیرین بود

حاج آقای ماندگاری یه روایتی فرمودند خیلی جالب بود و دل شکست:

پیرمرد با چند تا از رزمنده های جوون بحثشون بالا گرفته بود

دعوا بر سر اینکه چه کسی معبر مین رو باز کنه

هر کدومشون میگفتند چرا تو بری، خب من میرم

فرمانده گفت قرعه بندازید

پیرمرد اسمها رو نوشت

فرمانده یکی رو برداشت

اسم پیرمرد بود!

رفت.. پس از مدتی...

انفجار...

پیرمرد پرکشید به آسمان...

بعد از عملیات فرمانده کاغذها رو که از جیبش بیرون میاره، میبینه:

روی همه کاغذها اسم خودش رو نوشته بود...

پ.ن: این پیرمرد مصداق بارز این شعر است:

مرگ اگر مرد  است گو پیش من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او جانی ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ

یعنی میشود روزی رسد که بتوان این شعر را با اطمینان کامل خواند؟


[ دوشنبه 90/12/22 ] [ 12:15 صبح ] [ حسین هاتفی ]


منوی اصلی

حسین هاتفی
کوله بارم سنگین، راه بسی طولانی و ناهموار، دستهایم کوتاه و خرما بر نخیل! سالهاست عهدی بسته ام، عنوانی مقدس را یدک می کشم و سربازِ نامهربانِ مهربان ترینم.
امکانات وب
مهربان های امروز: 74
مهربان های دیروز: 6
مجموع مهربانی ها: 488835
تعداد یادداشت ها: 176
102/12/29
9:22 ص
فهرست موضوعی

خاطره[25] . زندگی[18] . بندگی[16] . خداوند[15] . سفر[8] . بصیرت[8] . نماز[8] . نامحرم[7] . تبلیغ[7] . امام حسین[7] . علامه مصباح[7] . طلبگی[6] . قیامت[6] . شهید[6] . امام زمان[6] . حجاب[6] . نگاه[6] . بقیع[5] . امام خامنه ای[5] . ازدواج[5] . امتحان[5] . رمضان[5] . خانواده[4] . شهادت[4] . زیارت[4] . فرزند[4] . امام خمینی[4] . اخلاق[4] . تصادف[4] . نقد فیلم[4] . نفس[4] . مدینه[4] . معنویت[4] . گناه[4] . مرگ[4] . توبه[3] . جاده[3] . جنگ نرم[3] . انتظار[3] . شیعه[3] . عمار[3] . دعا[3] . جنگ[2] . حیاء[2] . روستا[2] . دنیا[2] . شادی[2] . شهید گمنام[2] . عمامه[2] . عروسی[2] . عشق[2] . طلبه[2] . غیرت[2] . عکس[2] . فیلم[2] . امام علی[2] . تولد[2] . پیرمرد[2] . چادر[2] . خواب[2] . فضای مجازی[2] . فقر[2] . ماشین[2] . مجازی[2] . طلاق[2] . مکه[2] . کربلا[2] . ولایت[2] . ولایت فقیه . کتاب . کفش . کلاس . کلاه . نماز شب . نوجوان . وسواس . وفای به عهد . نعمت . نقد . محبت به اهل بیت . محرم . محرم و نامحرم . مدرسه . مدیر . منا . مرغ . ماهواره . فلش . گوش . لپ تاپ . مادر . مادرانه . مسجد . مشکلات جوانان . مشهد . معرفت . معرفی سایت . معرفی کتاب . معلم . خون . خیابان . دانشجو . درخت . درس . دریا . دست راست . دشمن . حاجت . حاجی . حج . حساب . حضرت زهرا . حضرت معصومه . حضور قلب . حق و باطل . تبرک . تحقیق . تحلیل . تدبیر و امید . تقوا . تهران . جنوب . جوان . جبهه . جشن . امام هادی . اردکان . امام رضا . اسب . استاد . استاد قلی پور . اطاعت . الگو . آتش . آخرت . آرزو . آسفالت . اتوبوس . اجتماعی . اخلاص . انسان . انصاف . انفاق . انقلاب . انگشت آبی، انتخابات، فاطمیه، ولایت، شهادت، نظام اسلامی . ایران . ایمان . اینترنت . باغ . بانه . امتحان الهی . انار . انتخاب اصلح . انتخابات . بنده . بیمه . پدر . قبر . قتل . قطعنامه . قلب . قم . کفش . گریه . گمنام . غدیر . غربت . غرور . غضب . فاضلاب . فتنه . فرهنگی . فریب . طنز . ظهور . عتبات . شکر . صبحانه . صدقه . صله رحم . صلوات . عفت . عقد . عمر . عید . شور . شیطان . شهدا . شهرت . سیاست . سیاسی . شخصیت . شراب . شعر . شعور . شفاعت . شمال . زینب . ساختمان پزشکان . سعادت . دوست . دیانت . دینداری . رانندگی . رفاه . روحانی . روحانیت . خانه . دعوت . دفاع مقدس . خدمت به مردم . خلفت .