بیش از یک سال است که قلم نچرخیده و اکنون نگاشتن بسیار سخت است. مخصوصا وقتی که همه وجودت میخواهد قلم شود و آه درون و حرف دلش را روی چاه کاغذ بیاورد، ولی نه قلم یاری میکند و نه وزنهی بغضی که در گلو مانده است. چقدر غریبانه! دو هفته تمام گذشت. کافیست تصور کنی در آن جمعیت هستی، با آن لباس سفید احرام. شاید تجربه کرده باشی، چه با معرفت باشی چه بی معرفت، حس پاکی و سبکی داری و همه وجودت عشق به پروردگار و توبه و بازگشت از گناهان است. بی تردید باید گفت خوشا به حالشان و خوب عروجی بود. اما چه گذشت و چه میگذرد بر بازماندگان و برخی از مردم؟ صبر و اجر بازماندگانِ مفقودان هم بیشتر. إن شاء الله این تنهایی و بغض و مظلومیت دستگیر آخرتشان شود و روز نیاز نجاتشان دهد و بالایشان بَرَد و با شهیدشان محشور شوند. قلم نمیچرخد و یاری نمیکند و چند نوبت پاراگراف پاراگراف مینویسد، در این مدت تعطیلی وبلاگ، موضوعات بسیاری ذهن را مشغول کرد و نگارنده خواست وبلاگ را به روز کند اما بی توفیقی و تازیانههای روزگار مانع شد. مینویسد فقط برای استادِ مظلومِ شهیدش! درست است که سالها توفیق شاگردی و دیدار حضوری نبود، اما وقتی فهمید، اگر قلبش میایستاد جای تعجب نبود! کاش خبرش صحت نداشت و لحظه دیدن خبر هم باور نکرد و تکذیب خبر شهادت او باعث خوشحالی شد. سایتها و اسامی شهدا و مفقودین زیر و رو شد اما خبری از نام مبارک استاد نبود. تا اینکه سایت بعثه اسامی روحانیون شهید از جمله استاد حجت الاسلام و المسلمین مسلم قلی پور گیلانی را اعلام کرد. (نام شناسنامهای ایشان فرق داشت.) در حوزه او را با تلخیصش میشناسند و هر با معرفت و بی معرفتی او را گاهی بدون احترام منسوب به تلخیصهایش میکرد و شبهای امتحان فقط دعاگویش بودند. غافل از اینکه هدف او از نگاشتن تلخیصها چه هست و ایشان چه خدمتی برای تسهیل یادگیری دروس حوزه کردهاند. مصاحبه سال گذشته ایشان گواه همین مطلب است. خواندنش خالی از لطف نیست. کلیک بفرمایید. هیچ گاه از یاد نمیرود اولین روزها و سالهای تلخ و شیرینِ حضور در قم و طلبه شدن! آن روزهایی که بی ادعا و گمنام برای جمع کوچکی در منزلش پدرانه صحبت میکرد و راه تحصیل علم و طلبگی و اخلاق میآموخت. بعضی حرفها در تلاطم روزگار و بازیگوشی گم میشوند اما اینکه هیچ وقت چرا نگوییم و سوال نپرسیم از او خوب به یادگار مانده است. اینکه حتی نگوییم چقدر هوا گرم است؟ چرا این طور است؟ چرا آن طور است؟ چرا این طور آن طور؟ فرمودی این سخنان انسان را از مقامات میاندازد و نگفتنش با رعایت شرایط باعث رشد اخلاقی و معنوی و عبودیت میشود. شهدای عزیز منا، استاد عزیزم شهادت مظلومانهتان مبارک. چقدر زیبا و عاشقانه به اباعبدالله الحسین علیه السلام اقتدا کردید. حادثه جرثقیل جانکاه بود و حادثه منا هر روز با روح و جان بازی میکرد و افسردگی و ناراحتی هر روز بیشتر از روز قبل میشد. مثل بیشتر مردم که انگار از بازماندگان هستند. بعضی از تهی مغزان با زبان و قلمهایشان و بعضی از مسئولین هم مزید بر علت میشدند. انگار طوری نشده و همه چیز طبیعی است و آنها مرد جنگ و روزهای سخت و آبدیده هستند. و خدا میداند که چه بر حاجیانِ شهید منا گذشت و چه سختتر بر همسران و فرزندان و اقوامشان. آن قدرت تدبیر و امید واقعی اماممان بود که گرد و خاکِ غم و سنگینی بغض و مظلومیت را از بین برد و تسلای دل همه شد وگرنه آن تدبیر و امیدِ پوشالی، حوادث بزرگ را اتفاقی و تصادفی رقم میزند و در تاریخ مینویسد و البته این خود هنر بزرگیست! انگار فقط شصت هفتاد سال زندهایم و نباید مشکل آب و نان داشته باشیم. فقط باید چرخ کارخانه و دستگاه گوارش بچرخد و برای راحت نفس کشیدن هم باید کدخدا از ما راضی باشد و دیگر هِیچ! [ سه شنبه 94/7/21 ] [ 9:31 صبح ] [ حسین هاتفی ]
بگذار اول از خیابانها و جادههای در امان نمانده از لولههای فاضلاب بگویم. هیچ جادهی بزرگ و کوچکی از شهر را سالم نمیتوانی پیدا کنی، حتی جادههای تازه آسفالت شده! نمیدانم، میخواهند این شهر کوچک را مدرن و مزین به سیستم جامع فاضلاب کنند! دستشان درد نکند و خوب کاری میکنند. مردمِ هر کوچه هم پذیرای ده روزهی آنها هستند. بماند و بگذریم! مسئولیت و عواقب و درستی و خطای این پروژه باشد بر عهده کارشناسان و شرکت خصوصیِ اجرا کننده آن. اما در پس این پروژه عظیم که همه مردم و وسایل نقلیه این شهر را درگیر خود کرده، خیابانی در محله مزرعه سیف (از خیابان صدرآباد تا بلوار آیت الله خاتمی رحمه الله) در حال احداث است. همه میدانیم و شنیدهایم که احداث خیابان و جاده و تعریض آن برای رفاه بیشتر مردم و جلب رضایت شهروندان است، اما آنچه که در شهر ما میگذرد خلاف آن است! کوچهای که قرار است تعریض و در آینده خیابان شود، برای نگارنده از قبل توصیف شده بود، اما شنیدن کی بود مانند دیدن! یک ماه است که کف کوچه حدود یک متر گود شده و برای رسیدن به خانه باید از تپههای خاک بالا و پایین بروی و برای وارد شدن به منزل پرش از مانع را خوب بلد باشی! البته ده روز قبل از این یک ماه مردم باز هم پذیرای تپههای خاک و لولههای فاضلاب و صدای دلنشین ماشینهای حفاری بودهاند! حالا آن ده روز مهم نیست و برای همه مردم شهر است. بالاخره عدهای از عقلا و بزرگان نشستهاند و دریافتهاند که فاضلاب نیاز حیاتی شهر است و حتما باید عملیاتی شود! اما اینکه یک ماه کوچهای اینگونه شخم زده شود تا زمینهسازی برای تعریض و خیابان شدن آن فراهم شود، کمی و شاید خیلی خیلی آن طرفتر از کمی دور از منطق و عقل و شاید انصاف باشد. جالب اینکه بعضی با کمال افتخار و مباهات میگویند این وضع تا چند ماه دیگر پا برجاست! شاید در ناکجا آباد اینگونه خیابان احداث میکنند! شاید هم هر چه لاک پشتی تر احداث شود قوت و استحکام و ماندگاریاش و دعای خیر مردم بیشتر میشود. یک هفته است که نگارنده در این کوچه رفت و آمد میکند و از روز اول تاکنون اتفاق خاصی نیفتاده است. البته بیانصافی نکنم گاهی چهار پنج نفر در کوچه قدم میزنند و مثل لشکرهای شکست خورده کار میکنند. کاش میشد آن ضرب المثل اردکانی را گفت تا حق مطلب ادا شود. مثلا دیروز آمدند تیرهای چراغ برق را گذاشتند و رفتند. یا یک روز دیگر برای جمع آوری خرابههای ساختمان تخریب شده آمدند و البته لولههای آب ناراحت شدند و زیر چرخ کامیونها دوام نیاوردند و بغضشان ترکید! بعضی روزها هم مثل امروز هیچ خبری نیست. اینکه پیرمرد چند بار در پستی و بلندیهای این کوچه زمین بخورد، اینکه پیرزن همه خوشیاش رفتن به مسجد و خانه فرزندش است و دیگر نمیتواند در این خاکها و پستی و بلندیها قدم بگذارد، اینکه چند روز در این هوای گرم پشت سر هم به صورت متناوب آب قطع شود، اینکه همه زندگی مردم پر از خاک شود، اینکه... نمیدانم چه بگویم! کاش اینگونه چشمهای خود را نمیبستیم و توهم بچههای بالا بودن نمیکردیم و رفاه و مشکل دیگری را رفاه و مشکل خود میدانستیم! هیچگاه مردم چنین خیابانی را نخواستهاند و نمیخواهند تا بر سرشان منت گذاشته شود که خانهتان گرانتر میشود! افسوس و صد افسوس... خیابانی که با آه مردم و روزه خواری آشکار کارگران پشت کوه قافش احداث شود چه خیابانی شود... بقیه تصاویر در ادامه مطلب... [ پنج شنبه 93/4/12 ] [ 2:53 عصر ] [ حسین هاتفی ]
دیگر نمیخواهم بروم، نه! اصلا نمیخواهم بروم. کیست که نخواهد کوههای دل سنگ و بلند، با قد و بالای سرسبز ببیند، کیست که نخواهد نسیم و نوازش بادهای شمال را کنار بساط چایی و ذرت و... لمس کند. دریا! تو به من بگو، از کودکی یاد دارم که هنگام سختیها میگویند دلت دریایی باشد. اکنون تو را چه شده که این چنین متلاطمی؟! چرا موجهایت از ساحل فرار میکنند؟! چرا آسمان دلت تیره و تار است و میخواهی عقده بگشایی؟ چقدر تلخ شدهای؟! تو نگران نباش؟! اینها اسمشان آدم است، آدم! میگویند اشرف مخلوقات است و عقل دارد. او را که میبینی اسمش شوهر است، شوهر. میگویند غیرت دارد! او را که میبینی اسمش زن است، زن. میگویند حیاء و عفت دارد! اینها را خوب به خاطر داشته باش تا مبادا دق کنی و بخواهی خودت را غرق کنی! (هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ ... لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. النحل/14) خالقت تو را برای ما مسخر کرد تا شاید شکرگزار و قدردان باشیم اما با وجود روشنیِ راه، مسیر تاریکی و ناسپاسی را پیمودیم. (إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ. العادیات/6) (أَلَمْ یکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِی یمْنَى. القیامة/37) چه میشود که هیچ و پوچ بودیم و شرم از یادآوری آن داریم و اینگونه مغرور و سرکش میشویم. (ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟! یا أَیهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. الإنفطار/6) افسوس که غافلیم و زود همه چیز را فراموش میکنیم و این همه آدم و این همه مسلمان، همه و همه، عظمت و خشم و دادگاه آن ابصر الناظرین را فراموش میکنند. نمیدانم چرا من، چرا دیگران، چرا بزرگترها، چرا مسئولین سیاسی و فرهنگی همه خوابیم! [ شنبه 92/7/20 ] [ 4:11 عصر ] [ حسین هاتفی ]
شاید کمی، فقط کمی سختگیر باشم و حساس! اما دیدن این پوسترهای بزرگ در چند متری حرم کریمه اهل بیت علیهم السلام و معدن علم و فقاهت و روحانیت، چندان خوشایندم نبود و البته شاید کمی تعجبم را برانگیخت و... و صد البته شاید در حد و اندازه نظر دادن و نگاشتن در این مورد نباشم. پس توضیح عکس و راز شگفتانگیز بودن یا عادی بودن عکس با شما: [ چهارشنبه 92/5/30 ] [ 4:18 عصر ] [ حسین هاتفی ]
وسطهای دعای جوشن کبیر مردم درخواست کردند که میخواهند استراحتی داشته باشند. بلند شدم و رفتم چایخانه مسجد و با بر و بچ تدارکات خوش و بشی داشته باشم و البته چایی هم نوش جان. صدای جر و بحث و حالت نیمه فریاد از فضای مسجد به گوش میرسید. خادم جوان مسجد وارد چایخانه شد. پرسیدم جواد چه خبره؟ گفت هیچی، یکی دو نفر یا بیشتر به مسئول هیئت أمناء اعتراض داشتند. جمعیت خانمها زیاد بود و مقداری از فضای عقب مسجد به خانمها داده شده بود. آن وقت مشکل اینجا بود، پنکهای که عقب مسجد بود دیگر بر فراز سر آقایان به چرخش در نمیآمد و گرمای هوای این شهر خوش آب و هوا همراه گرمای معنویت، باعث اذیت جسم و جان آقایان میشد. از همه مهمتر تکیه گاه عقب مسجد هم از آنها ربوده شده بود! و این بود حکایت ناراحتی و جر و بحث چند نفر که شبهای بعد این فضا دیگر به خانمها داده نشد و مجبور شدند کمی مهربانتر در کنار هم بنشینند و مناجات کنند! و البته منجر به نصب پنکهای در جلوی مسجد هم شد! آنچه که مهم است بودن این بحث و دعوا در شب قدر و اهمیت نداشتن آنچنانی آن است. این سخنان و فریادها چقدر از معنویت همه کاست؟! به فکر تن بودن و به فکر دیگران نبودن و حتی بر فرض حق داشتن، احترام هم را نگه داشتن کجا بود که رنگ باخت؟! و باعث شد معنویت هم فرار کند. چه کسی دعا بخواند؟ چند فراز بخواند؟ چرا صدا بلند نیست؟ چرا صدا اکو ندارد؟ باند بلندگو این طرف باشد، آن طرف نباشد. این تعقیب نخواند، این اذان نگوید، اینجا جای اوست (سرقفلی داره) تو نباید بنشینی، حرف و حدیث گفتن پشت سر همدیگر در کادر مسجد و ... همه و همه از عواملی است که معنویت را از بین میبرد و آن هدف اصلی نماز و مسجد و دعا و مناجات فراموش میشود. و خوش به حال مردم که بدون دغدغه و به دور از این حواشی نماز میخوانند و گوش میدهند و میگریند و مناجات میکنند و عقدهی دل میگشایند! پ.ن: چه بسا مسائل در ظاهر ساده و جزیی و پیش و پاافتاده و کم ارزش، فردی را به عرش ببرند و چه بسا بر زمین زنند! [ دوشنبه 92/5/14 ] [ 6:35 عصر ] [ حسین هاتفی ]
بعد از نماز صبح وقتی که دعای عهد خوانده میشد گفت حاج آقا روزه نیستم، سحری نخوردم، امروز کار زیاد داریم نمیشه روزه شد. دعا میخواندند و لبخندی زدم. قرار بود تعدادی از جوانان مسجد و محل، زمین بزرگ کنار مسجد را برای جشن میلاد امام حسن علیه السلام آماده کنند. بالاخره همه مردم اهل محل میهمان سفره امام حسن علیه السلام هستند و مسجدشان مزین به این نام است. عصر که شد با زینب برای دیدن از صحنه و همراهی جوانان رفتیم. زینب که مشغول گل بازی شد و حاج آقا هم نقطهی اتصال شلنگ آب! یک انبردست و سیم نبود تا اتصال را محکم و زمین را آب پاشی و آماده کنند. یک وقتی هم فشار آب زیاد و اتصال جدا و لباسها کاملا شسته شد! اوضاعی بود... جوان آمد کنارم نشست. نگاهی به چهرهاش کردم! گفتم واقعا روزه نیستی یا صبح شوخی کردی؟ گفت نه حاج آقا روزه نیستم، مگه با این همه کار میشه روزه گرفت؟! همین الانشم خیلی خسته هستم. گفتم شوخی میکنی؟ واقعا امام حسن علیه السلام راضیه؟ خب نمیگم سخت نیست. تو که نمیتونی و در توانت نیست کمک نکن. لبخندی میزند و بلند میشود و میگوید نمیشه حاجی و میرود... جوانِ پنبهای ما در این شهر کرمان که گرمای آن حتی یک پنجم قم و یزد هم نیست! برای فعالیتِ جشن امام حسن علیه السلام روزه نمیگیرد. جشن هم که برگزار شد آن چه که در شان مولا امام حسن علیه السلام نیست، اتفاق میافتد. سخنرانی هم که نباید باشد، نقش روحانی، فقط یک خوشآمد و عرض تبریک به مردم! خدا را شکر که با این اوضاع و اوصاف امام جمعه در شهر نبود و روحانی مسجد به جای او خوش و آمد و تبریک گفت! به این فکر میکردم که آیا این شور و هیجان کافیست؟ چقدر منِ سینه زن و کف زن همراه این شور، شعور دارم؟ و چقدر برای شعورم اهمیت قائل هستم؟ این شور بدون شعور و معنویت و عمل ارزش دارد؟ روزه نگرفتن برای برپاکردن جشن میلادِ امام حسن علیه السلام، قضا شدن نماز عزاداران به خاطر عزاداری تا پاسی از شب، محروم ماندن از نماز جماعت یا عقب افتادن نماز اول وقت به خاطر برپایی جشن یا عزاداری، مصداقهای کوچکی از شورِ بدون شعور و معنویت است. و چه بسا مصداق بزرگ آن بیخردان و بیبصیرتهای زمان امام حسن علیه السلام هستند که به امام مظلوم میگفتند: السلام علیک یا مذل المومنین. سلام بر تو ای کسی که مومنین را (به خاطر صلح با معاویه) خوار کردی! نگاهی به شورهای بدون شعور و شعورهای بدون شور در تاریخ ائمه علیهم السلام و بعد از آن تاکنون بیاندازیم. [ پنج شنبه 92/5/3 ] [ 6:44 عصر ] [ حسین هاتفی ]
امروز هم مثل همهی روزهای دیگر کلاس رفتیم. با یک آزمونی که از قبل استاد وعده داده بودند شروع شد، ابتدا تصویری گذاشتند و فرمودند هر چه درباره این تصویر به ذهنتان میرسد بگویید. اولش با خنده و نظری ندارم و تصویر غلط است و از این طنّازیها شروع شد. در ادامه هم عکسهایی پیرامون موضوع آسیب شناسی فرهنگی ـ اجتماعی نمایش و نظر داده شد. این هم یکی از عکسها بود: هر کدام از دوستان نظراتی دادند، اما استاد فرمودند که بدون توجه و ذهنیت قبلی انتخابات و مناظره، در مورد عکس نظر بدهید، سکوت حاکم شد! کسی که در اولین نگاه و بدون ذهنیت قبلی از مناظره و انتخابات، به این عکس نگاه کند، در میابد که افرادی بیکار و با دل خوش کنار هم با چیدمان و دکور مسابقه، نشستهاند و باهم رقابت میکنند، آن هم با نظارت مدیر و مجریای که صندلیاش هم مناسب با همین جایگاهِ نظارت، تدارک دیده شده است. نباید بدبین بود ولی هر چه هم بخواهیم خوش بین باشیم نمیشود! نگارنده در جایگاهی نیست که در مورد عمق سوالها و فرصتها و زمانبندیها نظر بدهد، ولی آنچه که به ذهن میرسد دکوری که این همه هزینه شده است مناسب مناظره نبود و کاندیدها هیچکدام همدیگر را نمیدیدند! دیگر اینکه صرف نظر از عمق داشتن یا نداشتن یا کارشناسانه بودن یا نبودن سوالات، صدا و سیما ناخواسته (خوشبینانه) باعث شد جایگاه ریاست جمهوری در اذهان مردم کوچک شود و این مسئله از همان موقع به وضوح در جامعه حقیقی و به خصوص جامعه مجازی نمایان بود و و اکنون هم ادامه دارد! از طراحی کارشناسانه البته همراه طنز سوالات بعدی بخش مناظره از قبیل ساختن جمله از سه کلمه و آوردن کاردستی و حدس نمایش پانتومی گرفته تا تمسخر رسانهها و سایتهای غربی و مخالف نظام. گرچه از این مناظره و پاسخها و برخوردها بسیاری از نکات را میتوان یافت و هیچکس منکر زحمات صدا و سیما نیست و صد البته این مدل مناظره توسط کارشناسان بحث و بررسی و توافق شده بود، اما باید دید اثرات اینچنینیِ این مناظره هم در نظر گرفته شده بود؟ یا که هر چه ایدهآل و کارشناسی بود، فقط روی کاغذ و تئوریک، زیبا و فنی جلوه مینمود؟! تعجب اینجاست که در این امر مهم از نظرات کاندیدها هم کسی پرس و جو نکرده بود و به هیچ عنوان در این گفتگو چیزی به نام مناظره تحقق نیافت. این سخن تلخ است ولی چیزی که شاهدش بودیم در شان جمهوری اسلامی ایران نبود. [ شنبه 92/3/11 ] [ 8:18 عصر ] [ حسین هاتفی ]
راه طولانی است، بسیار تاریک و پر از پیچ و خم، انبوهی از درندگان و راهزنان هم در کمین این رهگذر. هر چقدر هم محکم و استوار باشی بدون چراغ، طی این طریق امکان ندارد. باید آشنا به راه و پیچ و خم و خطرهایش باشی تا به مقصد برسی. بدون داشتن چراغ و راهنما، هلاکت و ماندن در مسیر قطعیست. گاهی چقدر نامها به اشخاص میآیند و آن نام ذوب در شخصیت و آن شخصیت ذوب در نامش میشود. نظیر امام خامنهای حفظه الله، چقدر علی وار مظلوم و تنها هستند! یا علامه مصباح یزدی حفظه الله، شمع و چراغ و مصباحِ راه ولایت و بندگی و اخلاق. اگر ما از یاد ببریم،... ادامه مطلب... [ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 9:9 صبح ] [ حسین هاتفی ]
نگران و ناراحت گفت: حاج آقا دوستم تازگیها مدل مو و لباسش عوض شده و دیگه اون پسر سنگین و باوقار سابق نیست! چیکار کنم؟ گفتم: چه عرض کنم؟ حرف حسابش چیه؟ گفت: میگه از این به بعد میخوام مثل فلان بازیگر و هنر پیشه زندگی کنم؛ احساس میکنم یه مدتی اینجوری باشم بد نیست! گفتم: خودت فکر میکنی چرا اینجوری شده؟ گفت: چند وقته دوستای جدیدی پیدا کرده که به قول خودشون در قید و بند هیچی نیستن و میخوان آزاد باشن، میگه فعلاً الگوم اینان. گفتم: عجب الگویی!! میدونی این الگوها خودشون بیشتر از ماهواره الگو میگیرن. این ماهواره چه خانوادههایی رو که از بین نبرده... یک روز بعد از ازدواج حضرت زهرا و امیرالمؤمنین علیهما السلام، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از حضرت امیر علیه السلام سوال کردند: فاطمه را چگونه یافتی؟ فرمود: نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّه. بهترین کمک کار برای بندگی خداوند.(بحار الأنوار، ج43، 117) وقتی مولای متقیان اینگونه در مورد بانوی دو عالم بفرمایند این فرمایش امام زمان علیه السلام به جان مینشیند: فی إبنَةِ رسُولِ اللهِ لِیَ أسوَهٌ حَسَنَةٌ. همانا در دختر رسول خدا براى من (امام زمان)، الگویى شایسته وجود دارد. (بحار الانوار، ج53، ص178، باب31، روایت نهم) زندگی ما چقدر رنگ و بوی فاطمی و علوی دارد؟ رو سفیدیم؟ یا که... [ دوشنبه 92/1/5 ] [ 9:3 عصر ] [ حسین هاتفی ]
هر آنکه بگوید شناختمش و قدرش را دانستم، ادعایی بس بزرگ کرده است. شاید خیلی از افراد با شیرینی بیان و نفوذ کلامش آشنایی نداشتند و چند روزیست که به خاطر نبودش (خیلی خوشبینانه) مقداری از صحبتهای شیرین و نافذش را پخش میکنند و خیلی دیر فهمیدند (و شاید مثل من نفهمیدند) که عارف بالله حضرت آیت الله خوشوقت رحمة الله علیه کیست! حتما باید عالمی به رحمت خدا برود تا سخنرانیهایش را پخش کنند، آن هم برای چند روز کوتاه، باز هم فراموش میشود (و یا به فراموشی میسپرند) متاسفانه خیلی از افراد از حضور در مجالس سخنرانی همچون اساتیدی محروم هستند و یا اصلا نمیشناسند. بهتر نیست قبل از فقدان ایشان و دیگران این سخنرانیها به صورت سلسلهوار پخش شود؟! حتی کاش این حفظ آبرویشان برای پخش چند روزهی سخنرانیها ادامه داشت. احسنت که چقدر برای ساخت برنامههای دیگر هزینه میکنند و به فکر روح و جان و جسم و وقت مردمند! [ یکشنبه 91/12/6 ] [ 11:20 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||