چند سال پیش جاتون خالی حج عمره، بدون معرفت نصیب شد. هنگام نیت حج، روحانی کاروانمون یه حرفی زد، اون موقع توجه زیادی بهش نکردم... گفت: به صورت ویژه آقا (امام خامنه ای حفظه الله) رو هم شریک حجتون قرار بدید. چند روز پیش مطلبی از آقا تو یه کتابی نوشته بود، آتیش به دلم زد و یاد اون حرف افتادم، چقدر آقامون مظلومه... نام کتاب: من و کتاب، انتشارات سوره مهر، 1692RSD/ک24م8، ص102.
ایشان این مطلب را در کتابی با نام سفر به قبله، نوشته هدایت الله بهبودی نوشته اند: این کتاب مرا باز در شور و حالِ حسرت آلود زیارت خانه خدا و حرم رسول الله صلی الله علیه و آله فرو برد، شور و حال و اشتیاقی که دیگر امیدی هم با آن نیست. تا به یاد دارم -از سالهای دور جوانی- هرگز دل خود را از آتش این اشتیاق، رها نیافته ام. اما حتی در دوران سیاهِ اختناق که هر روحانی با معرفت و بی معرفتی، با رغبت و یا حتی از سر سیری، آسان می توانست در خط حج قرار بگیرد... و من نمی توانستم! یا بهتر بگویم: هیچ حمله دار و رئیس کاروانی از ترس ساواک شاه، نمی توانست و جرأت نمی کرد نام مرا در فهرست حاجیهای خود -چه رسد به عنوان روحانی کاروان- بگذارد... بله، حتی در آن دوران سخت هم دلم از امید زیارت کعبه و بوسه زدن بر جای پای پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه و مدینه، خالی نمانده بود... و این امید اگر چه با حج ده روزه سال 58 که به فضل شهید محلاتی قسمتم شد، بر آورده گشت. اما آتش آن شوق سوزنده تر و مشعل تر شد... در سالهای ریاست جمهوری چشم امید به پس از آن دوران دوخته بودم... اما امروز...؟ شور و اشتیاقی بی سکون و امیدی تقریباً فرو مرده... تنها تسلّا به خواندن اینگونه سفرنامه ها یا شنیدن آنها است که خود باز افزاینده ی شوق نیز هست. این کتاب، شیرین، موجز، با روح و هوشمندانه نوشته شده است. زیارت قبول؛ عزیز نویسنده! زیارت قبول... خوش به حال آن نویسنده... پ.ن: خدایا از ثانیه ثانیه عمرم کم و به عمر آن عزیز بیفزای... [ جمعه 90/12/19 ] [ 12:2 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||