بیش از یک سال است که قلم نچرخیده و اکنون نگاشتن بسیار سخت است. مخصوصا وقتی که همه وجودت میخواهد قلم شود و آه درون و حرف دلش را روی چاه کاغذ بیاورد، ولی نه قلم یاری میکند و نه وزنهی بغضی که در گلو مانده است. چقدر غریبانه! دو هفته تمام گذشت. کافیست تصور کنی در آن جمعیت هستی، با آن لباس سفید احرام. شاید تجربه کرده باشی، چه با معرفت باشی چه بی معرفت، حس پاکی و سبکی داری و همه وجودت عشق به پروردگار و توبه و بازگشت از گناهان است. بی تردید باید گفت خوشا به حالشان و خوب عروجی بود. اما چه گذشت و چه میگذرد بر بازماندگان و برخی از مردم؟ صبر و اجر بازماندگانِ مفقودان هم بیشتر. إن شاء الله این تنهایی و بغض و مظلومیت دستگیر آخرتشان شود و روز نیاز نجاتشان دهد و بالایشان بَرَد و با شهیدشان محشور شوند. قلم نمیچرخد و یاری نمیکند و چند نوبت پاراگراف پاراگراف مینویسد، در این مدت تعطیلی وبلاگ، موضوعات بسیاری ذهن را مشغول کرد و نگارنده خواست وبلاگ را به روز کند اما بی توفیقی و تازیانههای روزگار مانع شد. مینویسد فقط برای استادِ مظلومِ شهیدش! درست است که سالها توفیق شاگردی و دیدار حضوری نبود، اما وقتی فهمید، اگر قلبش میایستاد جای تعجب نبود! کاش خبرش صحت نداشت و لحظه دیدن خبر هم باور نکرد و تکذیب خبر شهادت او باعث خوشحالی شد. سایتها و اسامی شهدا و مفقودین زیر و رو شد اما خبری از نام مبارک استاد نبود. تا اینکه سایت بعثه اسامی روحانیون شهید از جمله استاد حجت الاسلام و المسلمین مسلم قلی پور گیلانی را اعلام کرد. (نام شناسنامهای ایشان فرق داشت.) در حوزه او را با تلخیصش میشناسند و هر با معرفت و بی معرفتی او را گاهی بدون احترام منسوب به تلخیصهایش میکرد و شبهای امتحان فقط دعاگویش بودند. غافل از اینکه هدف او از نگاشتن تلخیصها چه هست و ایشان چه خدمتی برای تسهیل یادگیری دروس حوزه کردهاند. مصاحبه سال گذشته ایشان گواه همین مطلب است. خواندنش خالی از لطف نیست. کلیک بفرمایید. هیچ گاه از یاد نمیرود اولین روزها و سالهای تلخ و شیرینِ حضور در قم و طلبه شدن! آن روزهایی که بی ادعا و گمنام برای جمع کوچکی در منزلش پدرانه صحبت میکرد و راه تحصیل علم و طلبگی و اخلاق میآموخت. بعضی حرفها در تلاطم روزگار و بازیگوشی گم میشوند اما اینکه هیچ وقت چرا نگوییم و سوال نپرسیم از او خوب به یادگار مانده است. اینکه حتی نگوییم چقدر هوا گرم است؟ چرا این طور است؟ چرا آن طور است؟ چرا این طور آن طور؟ فرمودی این سخنان انسان را از مقامات میاندازد و نگفتنش با رعایت شرایط باعث رشد اخلاقی و معنوی و عبودیت میشود. شهدای عزیز منا، استاد عزیزم شهادت مظلومانهتان مبارک. چقدر زیبا و عاشقانه به اباعبدالله الحسین علیه السلام اقتدا کردید. حادثه جرثقیل جانکاه بود و حادثه منا هر روز با روح و جان بازی میکرد و افسردگی و ناراحتی هر روز بیشتر از روز قبل میشد. مثل بیشتر مردم که انگار از بازماندگان هستند. بعضی از تهی مغزان با زبان و قلمهایشان و بعضی از مسئولین هم مزید بر علت میشدند. انگار طوری نشده و همه چیز طبیعی است و آنها مرد جنگ و روزهای سخت و آبدیده هستند. و خدا میداند که چه بر حاجیانِ شهید منا گذشت و چه سختتر بر همسران و فرزندان و اقوامشان. آن قدرت تدبیر و امید واقعی اماممان بود که گرد و خاکِ غم و سنگینی بغض و مظلومیت را از بین برد و تسلای دل همه شد وگرنه آن تدبیر و امیدِ پوشالی، حوادث بزرگ را اتفاقی و تصادفی رقم میزند و در تاریخ مینویسد و البته این خود هنر بزرگیست! انگار فقط شصت هفتاد سال زندهایم و نباید مشکل آب و نان داشته باشیم. فقط باید چرخ کارخانه و دستگاه گوارش بچرخد و برای راحت نفس کشیدن هم باید کدخدا از ما راضی باشد و دیگر هِیچ! [ سه شنبه 94/7/21 ] [ 9:31 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||