چشمهایم دنبالشان میدوید و برای دلم فالله خیر حافظاً و هو أرحم الراحمین میخواندم و ذره ذره وجودم سنگینی فرسنگها فاصله را تا یا لیتنا کنّا معک حس میکرد. اینکه چه گذشت و چه شد که به مسجد جامع امام حسن مجتبی علیه السلام در شهرک شهید بروجردی رسیدیم، باید گفت بماند و وقت خواننده ارزشمند. عصر بود، خبر از محل اسکان نداشتیم و خستهی همایش صبح و جادههای تهران بودیم! چند نفر از مسجد بیرون آمدند و با مزاح دور سرمان چرخاندند و بالاخره ماندگار شدیم و همان جا شد قرارگاه! از پلهها که بالا آمدیم ادامه مطلب ... [ سه شنبه 92/8/28 ] [ 11:25 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||