سفری طولانی آغاز شد و بدون اطلاع از جادهها و مسیر، ماشینها قدم به جاده گذاشتند. گاهی سرعت ماشینها کند و دلها نگران که شاید مسیر اشتباه باشد و اضطراب حکمفرما میشد و دیگر ماشین نای رفتن نداشت. دیدن تابلوی شهر و مسافت باقیمانده بسیار مسرت بخش بود و با اشتیاق فراوان ماشین به حرکت ادامه میداد. حساستر از ماشین آهنی جاده، ماشین بندگی و انسانیت است و رانندگیاش هم سختتر. مسیرش هم خطرناکتر! تعجب از رانندهای که دل به این مسیر خطرناک و پرپیچ و خم میزند و دنبال شناخت مسیر و موانع نمیرود و از راهبلد آن کمک نمیگیرد و خودسر میخواهد به مقصد برسد. بدا به حال آن رانندهای که به حال خود رها شده و بدون راهنمایی در این مسیر باشد... این دو سفر و مسیر و موانع و خطرات چقدر شبیه هم هستند و گاهی ماشین آهنی اجر و قرب و اهمیتش بیشتر است. و ما چقدر غافلیم... یا دلیل من لا دلیل له [ چهارشنبه 92/6/27 ] [ 1:46 عصر ] [ حسین هاتفی ]
صبح با زینب رفتیم دنبال همسرم تا بریم درمانگاه، وقتی برگشتیم به همسرم گفتم توی شیشه پارکینگ همسایه نگاه کن و چشم نوازی قالپاق و حرکتش رو ببین!! (چند باری شده که بهش گفتم) خودم هم همراه او نگاه کردم مثل بعضی وقتها! اما یه چرخِ کچل و بدقواره، توی شیشه پیدا بود! گفتم ای داد! کی توی دست انداز رفتم، بیرون افتاده و نفهمیدم؟ ماشین که جلوتر رفت چرخ عقبی هم بی ریختی خودش رو نشون داد، چشمها گرد شده بود. یعنی... نهههه سریع پارک کردم و اول از همه سرم رو بیرون آوردم، دیدم بله، قالپاقها هپلی هپول شدند! توی تصاف مرگبار قبلی قالپاقهای اصلی ماشین تکه تکه شد و اینها (یعنی اونها) رو گرفتم. ارزش مالی چندانی نداشت فقط کمی براق بود و جلوه داشت! برادرم گفت نبایستی اینها رو میگرفتی. گفتم قمیتش با معمولیها یکی هست، تازه کیفتیش هم پایینتره. گفت به هر حال تو چشم هست و امکان داره بدزدند. قابل توجه خواهران و حتی برادرانی که حجاب ندارند و زیباییهای خود را در معرض دید قرار میدهند! چرا توی این همه ماشین، قالپاقهای این ماشین رو بردند؟ از این واقعهی اسفناک درس عبرت بگیرند! ای بندهی خدا، چقدر کم، خودت رو میفروشی؟! به این فکر میکنم که به خاطر چی؟ زیباییش؟ قیمتش؟ میارزه؟! والا که موندم راضی باشم یا نباشم. یکی میگفت اون دنیا اینقدر گرفتاریم که اینها به کارمون میاد، باید خدا رو شکر کرد که این مسائل پیش میاد. اما... گاهی اوقات چقدر به چیزهای الکی خوشیم و در بند و تعلقِ چه چیزهایی هستیم؟! پ.ن1: گرچه خودم با عنوان کردن این مسائل چندان موافق نیستم. اما... پ.ن2: یکشنبه شب که رسیدیم قم، توی پمپ بنزین جمکران که بنزین میزدم مسئول جایگاه پرسید قالپاقها رو چند گرفتی؟ کجا گرفتی؟ خیلی قشنگند! به همسرم گفتم؛ گفت: بهش میگفتی یه ماشاءالله بگه. خب بنده خدا یه ماشاءالله میگفتی دیگه! [ چهارشنبه 91/11/25 ] [ 1:41 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||