بازم باید خواند: بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا بـــر دلـــم تــرســـم بمانــد آروزی کربلا ولی ایندفعه با سوز و حسرت بیشتر وقتی که خوانده میشد: ایوان نجف عجب صفایی دارد حیــدر بنگر چه بارگاهی دارد چیزی از آن فهمیده نمیشد و حسی نداشتی، اما الان میسوزی و... باب القبلة، دری که وارد میشوی. مقابل چهره حضرت. یعنی روی بر میگرداند؟ همین که زیارت نامه را باز میکنی به ذهنت چیزی می آید. شیرینی زیارت میرود چشم به هم بزنی باید زیارت وداع را بخوانی. زود فرا میرسد و سفرت تمام و دست خالی. اما دلت خوش است که فردا دوباره باز می آیی حرم، دوباره میگویی السلام علیک یابن رسول الله کربلا و نجف دلت خوش است که هنوز چند فرصت دیگر داری اما کاظمین نه. فرصت نداری، زود تمام میشود امان از غربت سامراء. هیچ فرصت نداری . فقط یک زیارت و حسرت. چه دل کندن سخت است. ضریح مطهرشان را ببینی و روی برگردانی به سمت خروجی صحن باز برمیگردی و دوباره نگاه میکنی اگر خودشان را ببینیم چه میکنیم؟ ای دل! چرا اینگونه میکنی ای پا! چرا توان رفتن نداری ضریح مطهر ابا عبدالله علیه السلام
پ.ن: چه راحت رفتم و برگشتم. نه معرفتی و نه تاثیری و نه دل شکسته ای و نه اشکی و نه غمی و نه... نه اشک چشمی، نه رخ زردی الله الله که چه بی دردی یکی از دوستان وقتی وارد حرم حضرت امام حسین علیه السلام میشد زیر کتفش را میگرفتند و چند نفر مواظبش بودند که کار دست خودش ندهد. تحمل رفتن به حرم حضرت عباس علیه السلام را نداشت. طاقت نداشت و نرفت. ولی من چه بی تفاوت بودم... راستی! چرا خیمه حضرت عباس علیه السلام جلوتر از همه خیمه ها بود؟ [ چهارشنبه 91/2/6 ] [ 5:52 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||