بعضی وقتا ساعتها میشینم یه فیلم تماشا میکنم بعضی وقتا ساعتها مشغول کار با کامپوتر هستم بعضی وقتا ساعتها مشغول وبگردی هستم بعضی وقتا ساعتها مشغول صحبت با دوستانم هستم بعضی وقتا ساعتها مشغول خواندن یک کتاب یا رمان هستم بعضی وقتا ساعتها... برخی از ماها خیلی اهل حساب و کتابیم. مخصوصا الان که آخره سال هست خوب است یک حساب و کتاب ساده برای پاسخ به این سوال داشته باشیم: در سال چقدر برای نماز و دعا صرف میکنیم؟ نماز: اگر هر رکعت از نماز ما 1.5 دقیقه طول بکشد، در روز با اضافه کردن زمان تعقیبات، 35 دقیقه میشود. که در طول یک سال، 12600 دقیقه میشود. یعنی حدود 9 روز را به خود اختصاص میدهد. دعا: اگر ماهی یک دعای کمیل یک ساعتی، یک زیارت عاشورای 30 دقیقه ای و یک دعای توسل 30 دقیقه ای داشته باشیم: در یک ماه تنها دو ساعت را به دعا اختصاص داده ایم و در سال فقط 24 ساعت یعنی یک روز از ما خواهد گرفت. حال اگر روزی یک دعای فرج یک دقیقه ای و 14 صلوات یک دقیقه ای برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشته باشیم: در ماه تنها یک ساعت زمان صرف کرده ایم که یک سال آن تنها نیمی از روز ما را به خود اختصاص داده است. موارد پیش بینی نشده را هم به این اعداد و ارقام اضافه کنید. آیا ما در سال بیش از 15 روز برای خدا وقت میگذاریم؟ پ.ن1: خدایا بنده خوبی نیستم و بندگی ات نمیکنم، تو برایم خدایی کن و از دست این بنده بی وفایت سیر نشو... پ.ن2: بنده ای که این ساعتها را بیهوده تلف میکند، ولی: دریغ از خواندن دو رکعت نماز، دریغ از خواندن روزی یک آیه از قرآن، دریغ از... کاش زمین باز میشد... [ چهارشنبه 90/12/24 ] [ 2:57 صبح ] [ حسین هاتفی ]
لینک مستقیم عکس در صورت عدم نمایش چند سال پیش در این رفت و آمدهای بین قم و شهرمون اتفاقی افتاد که شنیدنش و خوندنش خالی از لطف نیست: معمولا شبها سوار اتوبوس میشدیم و نزدیک 6 ساعت در راه بودیم. موقع نماز صبح بود. نزدیک طلوع آفتاب. جلو رفتم، به راننده گفتم: نزدیک طلوع آفتابه نمیخواهی نگه داری؟ گفت: کجا؟ گفتم: پمپ بنزین نزدیکه! گفت: باشه. رسیدیم به پمپ بنزین. ولی با همون سرعت گذشت و رفت. رفتم جلو گفتم: مگه نگفتی نگه میداری؟ وقت طلوع آفتابه! گفت: امامزاده نگه میدارم. گفتم: آخه مرد حسابی تا اونجا که آفتاب طلوع میکنه. الان یکی بلند میشه و چند نفری مجبورش میکنیم که نگه داره. ولی خبری نبود! سر جام نشستم، ناراحت! نمیدونستم باید چیکار کنم، برم بگم نگه داره و پیاده بشیم؟! چرا این همه آدم، توی اتوبوس چیزی نمیگن؟ نمیخوان نماز بخونن؟ توی همین فکرها بودم که ناگهان صدای مهیبی اومد... ماشین به این طرف و آن طرف جاده ... صدای جیغ ... ترمز ... گرد و خاک ... ماشین ایستاد. مات و مبهوت. نفس بیرون نمی آمد. همه میگفتن چی شده؟ لاستیک عقب ماشین ترکیده بود. درست پشت سر ما! صندلی از جا کنده شده بود و کف ماشین هم شکسته بود. همه بیرون آمدیم ... پایین که می آمدم. کمک راننده بهم گفت: بِ بِ بِ بیا ای ای این پتو رو بگیر نماز بخون! شیر شده بودم. گفتم: مجبوری این جوری کنی، خدا بگذاره تو کاسه ات. سریع وضو گرفتیم. آماده شدیم برای نماز. نمازمان تمام شد. ولی نماز خوانی نبود! بعد از مدتی یک زوج جوانی آمدند ظرف آب رو گرفتند و آماده نماز شدند. اما خورشید لبخندش رو به مردم زده بود. پیش خودم گفتم: مگر خدا توی جاده نیست که یک شهرستان مثلا دار العباده این گونه ... یکیشون میگفت: توی جاده که نمیشه نماز خوند! هیچ وقت این خاطره از یادم نمیرود. عکس همان اتوبوس است. أَلَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَى«علق14» [ دوشنبه 90/12/8 ] [ 12:34 صبح ] [ حسین هاتفی ]
در فکر کفشهای پاره ام بودم. آرزوی خریدن کفشی نو، تمام فکر و ذهنم را مشغول کرده بود. ناراحت از اینکه چرا پول کافی برای خریدن کفش ندارم؟ چرا من اینقدر فقیرم؟ چرا خداوند اینقدر مرا در سختی قرار داده است؟ در این فکرها بودم که ناگهان: شخصی را دیدم که پا نداشت. شرمنده شدم... همیشه قدر داشته هایمان را داشه باشیم. همیشه در همه حال بگوییم: الحمد لله رب العالمین سوره حدید: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یسِیرٌ«22» لِکَیلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ«23» [ چهارشنبه 90/11/26 ] [ 9:39 صبح ] [ حسین هاتفی ]
[ جمعه 90/11/21 ] [ 7:50 عصر ] [ حسین هاتفی ]
سلام خدمت همگی دوستان هنگامی که تنها میشی هیچ کسی رو برای دردل پیدا نمیکنی وقتی ناراحتی و دلت میگره و کسی رو نداری تا با صبر و حوصله به حرفات گوش بده وقتی خوشحالی نمیدونی که شادی ات رو با چه کسی در میان بگذاری اما کسی هست که همیشه شنوای حرف های توست. کسی هست که هیچ وقت از شنیدن حرفات خسته نمیشه کسی که گفته منتظر شنیدن حرفای توست ازت خواسته که باهاش صحبت کنی حرفایی که شاید به نزدیک ترین دوستت نخواهی بگی یا نتونی بگی و او خدای مهربان است... فدای بسم الله الرحمن الرحیم. گویند که مهربان تر از مادر است. باز فدای او. کمی بنگریم می بینیم که او چقدر مهربان است. پ.ن. فکر کنیم ببینیم چقدر ما نامهربان هستیم. کسی هست که بگوید او نامهربان است، یا نامهربانی ظاهری او از خودمان است. [ شنبه 90/10/3 ] [ 9:50 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||