رسیدن به مقام اُبُوّت هم دو ساله شد. آن روزها برای هر پدری چه به یاد ماندنیست؛ هم شیرینیهایش، هم دلهرههایش. انتظار برای شنیدنِ خبرِ تولد، چقدر پر از اضطراب و نگرانیست. بالاخره آن شور و انتظار پایان یافت و مَن، پدر شد. یک سال قبل از مقام اُبُوّت: آن شب در هیئت علمدار روضهی حضرت زینب سلام الله علیها خوانده شد. ایام ولادتش بود. سفره شام پهن شد. شام آن شب ولیمه یکی از بچههای هیئت بود. هنگامی که اعلام شد، درونِ خانهی دل، پر شد از گفتگو و نجوا. مثل همان گفتگوها و نجواهای هنگام روضه. قراری گذاشتم و درخواست عیدی کردم، در اقوام خودم و همسرم اسم بابرکت زینب نیست. اگر لیاقتِ رسیدن به مقامِ اُبُوّت بود، هم نام زینب انتخاب و هم یک ولیمه در همان هیئت داده شود. چند لحظه بعد از تولد: شنیدن خبر تولد از پرستار و دیدن اولین عکس از زینب و آن شب بارانی، هیچگاه فراموش نمیشود. در همین شور و احوال: او: قربون حضرت زینب برم، ولی اگه میشه زینب نگذارید، اسمهای قشنگتر هست. (اگر خجالت نمیکشید حرف از خرافات و سختیها و مصائب حضرت هم میزد، و البته لحن کلام هم لطیفتر و غیر آمرانه نقل شد.) من: امکان نداره، عهدیست که بستهام. (یک کلام و خلاص) قبل از رفتن به اداره ثبت و احوال به رسم ادب از پدرم درباره نام بچه پرسیدم: من: بابا! اسم بچه رو چی بگذاریم؟ بابا: بچه خودته، از من میپرسی؟ هر چی دلت خواست بگذار. من: حالا چی بگذارم؟ (با اصرار) بابا: زهرا یا فاطمه. من: نذر کردهام که زینب بگذارم. بابا: (ابرو در هم میکشد و...) اگر نذر کردی چرا از من میپرسی؟؟ من: (دستی به سر میکشم و خب خب...) خب بالاخره باید از شما اجازه بگیرم. (آن ماجرا را هم نقل میکنم) بابا: بسیار عالی. محکم سر نذرت بایست و به حرف هیچ کی گوش نکن. هر که هر چی خواست بگه. یکی از وظایفی که پدر و مادر دارند، گذاشتن نام نیک و خوب برای فرزندان است. فرزندان میتوانند پدر و مادر خود را در صورت کوتاهی، در روز قیامت باز خواست کنند. در گذاشتن نام هم نباید به هیچ خرافاتی توجه کرد. نظیر خرافاتی (گرفتار مصائب شدن و...) که در مورد نام زینب است. سبحان الله و الله اکبر از این جمود فکری و عقلی! دخالت از طرف بزرگترها نباید باشد، اگر هم هست، کاش عاقلانه بود! [ دوشنبه 91/11/23 ] [ 12:11 صبح ] [ حسین هاتفی ]
سال 88 است، دو ماهی به عید غدیر مانده است. از پلههای مؤسسه بالا میروم. فرم ثبت نام برای جشن عید غدیر را پر میکنم تا به دست مبارک حضرت علامه مصباح یزدی حفظه الله معمم شوم. ولی باید تا دو ماه صبر کرد. صبح است، صدای زنگ تلفن، از دفتر استاد: شما و یک نفر دیگر هستید که برای معمم شدن در عید غدیر تاکنون ثبت نام کردهاید، امشب شب ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها است و با توجه به ارادتی که استاد به حضرت دارند، فرمودند که امشب مراسم باشد. إن شاء الله با خانواده بعد از نماز مغرب و عشاء تشریف بیاورید. وارد اتاقی میشویم. دو سربازی که بی شک بهترین لحظهی عمر طلبگی آنهاست. منتظر میمانیم تا آن علامهی با بصیرت و یار اماممان وارد شوند. با این که وقت ندارند و برنامههایشان فشرده است ما را به حضور میپذیرند و مانند یک جلسه کاملا رسمی و شلوغ برایمان صحبت میکنند: «بسیار شب مبارکیست و ما به فال نیک میگیریم که تشرف آقایون به سربازی آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف در موقعی انجام میگیرد که شب میلاد ولی نعمت ما، حضرت معصومه سلام الله علیها است. برکات این خانم برای همه شیعیان به خصوص ما طلبه ها و به خصوص از زمان انقلاب به بعد، به قدری زیاد است که فکر نمیکنم هیچ کسی قدرت احصائش رو داشته باشد. همین اندازه فکر کنیم که اگر مرقد حضرت معصومه سلام الله اینجا نبود، حالا سایر برکاتش ایشون هیچی، همین فقط بارگاه ایشون؛ اگر اینجا نبود ظاهراً حوزه علمیهای اینجا تشکیل نمیشد. اگر حوزه علمیهای نبود، امامی تربیت نمیشد. اگر امامی نبود، انقلابی هم نبود. اگر انقلابی نمیشد، من و شما کجا بودیم؟ معلوم نیست از اسلام چیزی باقی مانده بود توی این کشور یا نه! همه اینها به برکت بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها است. حالا چقدر دیگه هر روز در گوشه و کنار عالم، برکات ایشون بر مردم نازل میشه، بلاها به واسطه ایشون رفع میشه، دعاهایی مستجاب میشه، کراماتی از ایشون ظاهر میشه، خدا میدونه. خدا إن شاء الله که به ما توفیق قدر دانی و سپاس گزاری از همه نعمتهاش از جمله این نعمت بزرگ تشرف در آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها به همه ما مرحمت کند و همه ما رو از برکات این بی بی بیش از پیش بهره مند کند.» و آن لحظه فرا میرسد، إن شاء الله که ننگ این نباشیم، با این جمله: «ان شاء الله از همین جا در دلتون پیمان ببندید با آقا که شما رو بپذیرند و شما هم خدمتگذار خوبی باشید ان شاء الله» آن تاج افتخار و سربازی را بر سرمان میگذاری و این ولادت عزیز و با برکت بی بی برای همیشه ماندگارتر و به یاد ماندنی تر میشود. عمریست که در کنار تو نشستهایم و قدرت را ندانستهایم! چه زیبا شعری سروده است این شاعر: باز دلم راهی قم می شود در حرم امن تو گم می شود عمه سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک کوثر نوری به کویر قمی آب حیات در دل این مردمی عمه سادات بگو کیستی؟ فاطمه یا زینب ثانیستی؟ پ.ن: متن داخل گیومه عین صحبتهای پیاده شده علامه از فیلم است. [ سه شنبه 91/6/28 ] [ 1:21 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||