سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خبرنامه
 

فرش منزلت کثیف شده و با شامپو فرش تمیز می‌کنی! پوست دستهایت بر اثر اصطکاک ساییده و نازک شده و می‌سوزد و حتی زخم می‌شود. این که سهل است، یک قطره‌ی آب می‌تواند سنگی عظیم و سخت را سوراخ کند. حتی دو فلز هر چقدر محکم باشند باز بر اثر اصطکاک، گرم و ساییده می‌شوند.

فلز

این که سهل است، خداوند تکه گوشتی را در بدن ما قرار داده که هنوز که هنوز است بشر نتوانسته حتی آهنی به محکمی آن اختراع کند! آیا باور می‌کنید که گوشت از آهن محکم‌تر باشد؟ تا حالا به قلبتان فکر کردید؟ چند تکه گوشت که خون داخل بدنتان رو پمپاژ می‌کنند و به سراسر بدن انتقال می‌دهند.

یک قلب سالم در حالت معمولی دقیقه‌ای 70 بار، هر ساعت 4200 بار، در شبانه روز 100800 بر و در یک سال 36000792 بار در سینه باز و بسته می‌شود. این گوشت‌ها مرتب به همدیگر می‌خورند و هر بار قلب، خون را با فشار بیرون می‌دهد و به همه بدن پخش می‌کند، بعد خون را می‌مکد و با فشار بر می‌گرداند، لحظه‌ای آسایش ندارد و برای مدتی طولانی این کار را ادامه می‌دهد. حالا کدام فلزی را سراغ دارید که 36 میلیون بار به همدیگر بسابند و یک هزارم میلی متر از ضخامتش کم نشود؟!

حیرت آورست! فشار قلب باعث می‌شود که خون طول رگ‌ها را (7500 کیلومتر، یعنی مسافت بین تهران و نیویورک) در یک ساعت طی کند. مقدار حجم خونی را که قلب در مدت یک سال تلمبه می‌کند و می‌برد و می‌آورد، 2600000 (دو میلیون و ششصد هزار) لیتر است که برای حمل چنین خونی 81 تانکر هیجده چرخ لازم است که قلب با این جثه کوچکش این کار را انجام می‌دهد!

قلب

عجیب است که با این همه ظرافت و عظمت باز هم گاهی سخت است که در شبانه روز فقط سه بار، فقط سه بار بگوییم خدایا ممنونیم، خدایا شکرت، آدم اگر آدم باشد و اینها را دقت کند و ببیند حال می‌کند نماز بخواند و لذت می‌برد سر تعظیم فرود آورد و به سجده کردن در برابر این خدا افتخار می‌کند.

اما گاهی غافلیم و سرکش می شویم و خود را بی نیاز می‌پنداریم. (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى؛ علق، 7) و گاهی عجیب ناسپاس می‌شویم. إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ؛ عادیات،6. انسان در برابر نعمت‌های پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است.


[ دوشنبه 92/9/11 ] [ 11:21 صبح ] [ حسین هاتفی ]

زنگ تفریح بود، بچه‌ها داشتند ساندویچ می‌خوردند. من هم قدم می‌زدم و با آنها بازی می‌کردم. گفتم  وقتی که این ساندویچ را از بوفه گرفتید به آن بنده خدا چه گفتید؟ گفتند به او گفتیم: ممنون، متشکرم، دستت درد نکند و...

گفتم بچه‌ها شده تا حالا ساندویچ بگیرید و سرتان را پایین بیندازید و چیزی نگویید و بروید؟ گفتند نه به هیچ وجه، توی مرام ما نیست. گفتم حالا اگر یکی این کار را کرد چه؟ گفتند حاج آقا خیلی انیماله. (Animal ) گفتم عجب! به این شدت؟ گفتند بله به این شدت. گفتم در قبال کارش پول می‌گیرد چرا تشکر می‌کنید؟ گفتند خب پول بگیرد ولی مرام آدمیت این است که تشکر کنیم وگرنه همان که گفتیم، طرف انیماله!

گفتم بچه‌ها الان هوا بارانیست، اگر این ناودان بزرگ روی صورتم برعکس بود چه می‌شد؟! گفتند آب باران می‌رفت داخل دماغ و باید همیشه چتر بر می‌داشتید. بعد همه زدند زیر خنده و گفتند حاج آقا خیلی ضایع بود. گفتم الان هم ضایع هست!

اگر من از اونی که این ناودان‌ها را این طوری قرار داده تشکر نکنم باز هم انیمال هستم؟ بچه‌ها نگاهی به هم کردند و گفتند بله. گفتم تازه از من هیچ پولی هم دریافت نکرده و این ناودان ذره‌ی کوچکی از الطاف اوست.

حاج آقا بعضی از ماها خیلی بنده‌های انیمالی هستیم...

أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ(الأعراف/179)

آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! آنها همان غافلانند.

چقدر این آیه بر جان انسان می‌نشیند:

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی (طه/14)

من «الله» هستم؛ معبودی جز من نیست! مرا بپرست، و نماز را برای یاد من به پا دار!

نماز


[ شنبه 92/9/2 ] [ 10:19 عصر ] [ حسین هاتفی ]

حاجی! زیارتت قبول. تو هم حتماً باورت نمی‌شود که دعوت شده بودی حتی همان موقع که می‌رفتی هم باورت نمی‌شد. می‌دانم تو هم فکر می‌کنی خواب بود. تازه! برای تو باورش سخت‌‌تر است. می‌دانی به چه ضیافتی رفتی؟ حالت را می‌دانم، تو هم اما و اگرها و شایدها برایت رژه می‌روند. باورت نمی‌شود که دعوت بودی و اکنون تمام شده است.

کعبهمدینه

از کدام بغضهای مدینه برایت بگویم و داغ دلت را تازه کنم؟ از شبهایی که جلوی خانه حضرت زهرا سلام الله علیها زانو می‌زدی و از غربتش بغض می‌کردی؟ ... نمی‌دانم توانستی بغضت را بشکنی و گلوی خودت را نجات بدهی یا نه؟! زیارتهای ناتمام و نگاه های مبهوت و بغضهای نشکفته ی بقیع را به یاد داری؟

یادت می‌آید آن لحظه که لبیک می‌گفتی؟ آن لحظه که لباسهای گناه را از تن بیرون می‌آوردی؟ ... می‌دانم تو هم تحمل یادآوری‌اش را نداری. پس دیگر نمی‌گویم.

ولی نه! می‌خواهم نامردی کنم... تو هم رازها داری با پله‌های مسجدالحرام؟ آن زمان که اولین نگاهت به کعبه افتاد؟ دلت برای چرخیدن دور خانه‌ی معبود تنگ شده؟ هم پروانه بودی و هم شمع. اما اکنون آب می‌شوی! از صفا و مروه هم بگویم؟ ...

کعبه

آخرین نگاه به کعبه را به یاد داری؟ چطور دلت آمد قدم بردای و از آن روشنایی دور شوی و چشمهایت را محروم کنی؟ می‌دانم تو هم ایستاده بودی و نمی‌رفتی، ولی ...

کعبهکعبه

إن شاء الله این چند روز را خداوند صبرت بدهد!


[ دوشنبه 92/7/29 ] [ 11:17 صبح ] [ حسین هاتفی ]

دریاگردنه حیران

دیگر نمی‌خواهم بروم، نه! اصلا نمی‌خواهم بروم. کیست که نخواهد کوه‌های دل سنگ و بلند، با قد و بالای سرسبز ببیند، کیست که نخواهد نسیم و نوازش بادهای شمال را کنار بساط چایی و ذرت و... لمس کند.

دریا

دریا! تو به من بگو، از کودکی یاد دارم که هنگام سختی‌ها می‌گویند دلت دریایی باشد. اکنون تو را چه شده که این چنین متلاطمی؟! چرا موجهایت از ساحل فرار می‌کنند؟! چرا آسمان دلت تیره و تار است و می‌خواهی عقده بگشایی؟ چقدر تلخ شده‌ای‌؟!

تو نگران نباش؟! اینها اسمشان آدم است، آدم! می‌گویند اشرف مخلوقات است و عقل دارد. او را که می‌بینی اسمش شوهر است، شوهر. می‌گویند غیرت دارد! او را که می‌بینی اسمش زن است، زن. می‌گویند حیاء و عفت دارد! این‌ها را خوب به خاطر داشته باش تا مبادا دق کنی و بخواهی خودت را غرق کنی!

(هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ ... لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. النحل/14) خالقت تو را برای ما مسخر کرد تا شاید شکرگزار و قدردان باشیم اما با وجود روشنیِ راه، مسیر تاریکی و ناسپاسی را پیمودیم. (إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ. العادیات/6)

(أَلَمْ یکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِی یمْنَى. القیامة/37) چه می‌شود که هیچ و پوچ بودیم و شرم از یادآوری آن داریم و اینگونه مغرور و سرکش می‌شویم. (ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟! یا أَیهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. الإنفطار/6)

افسوس که غافلیم و زود همه چیز را فراموش می‌کنیم و این همه آدم و این همه مسلمان، همه و همه، عظمت و خشم و دادگاه آن ابصر الناظرین را فراموش می‌کنند.

نمی‌دانم چرا من، چرا دیگران، چرا بزرگترها، چرا مسئولین سیاسی و فرهنگی همه خوابیم!


[ شنبه 92/7/20 ] [ 4:11 عصر ] [ حسین هاتفی ]

مسافرت

سفری طولانی آغاز شد و بدون اطلاع از جاده‌ها و مسیر، ماشینها قدم به جاده گذاشتند. گاهی سرعت ماشینها کند و دلها نگران که شاید مسیر اشتباه باشد و اضطراب حکمفرما می‌شد و دیگر ماشین نای رفتن نداشت. دیدن تابلوی شهر و مسافت باقیمانده بسیار مسرت بخش بود و با اشتیاق فراوان ماشین به حرکت ادامه می‌داد.

حساس‌تر از ماشین آهنی جاده، ماشین بندگی و انسانیت است و رانندگی‌اش هم سخت‌تر. مسیرش هم خطرناک‌تر! تعجب از راننده‌ای که دل به این مسیر خطرناک و پرپیچ و خم می‌زند و دنبال شناخت مسیر و موانع نمی‌رود و از راه‌بلد آن کمک نمی‌گیرد و خودسر می‌خواهد به مقصد برسد.

بدا به حال آن راننده‌ای که به حال خود رها شده و بدون راهنمایی در این مسیر باشد...

این دو سفر و مسیر و موانع و خطرات چقدر شبیه هم هستند و گاهی ماشین آهنی اجر و قرب و اهمیتش بیشتر است. و ما چقدر غافلیم...

یا دلیل من لا دلیل له


[ چهارشنبه 92/6/27 ] [ 1:46 عصر ] [ حسین هاتفی ]

می‌خواهم از یک دعوت بگویم، از یک ضیافت؛ ضیافتی که تا مهمانانش پذیرایی نشوند باورش غیر ممکن است. حتی پس از بازگشت هم باورشان نمی‌شود و آن را یک خواب شیرین می‌دانند. تا روزی که گام بر خانه‌ی میزبان نگذاری یقین به دعوت پیدا نمی‌کنی.

چرا که همیشه با خود کلنجار می‌روی، دعوت نشان از علاقه‌ی میزبان به مهمان است، نشان از توجه است، هر کسی را دعوت نمی‌کند، مهمان را انتخاب می‌کند. قلم یار نویسنده نیست و شرم نوشتن دارد. می‌خواهد حرف دلش را بزند ولی نمی‌تواند!

دعوت شده‌ای، وجودت سراسر خوف و رجاء، ترس و امید است. ترس از اینکه نکند اشتباهی شده، نکند دعوت نکرده باشند، از لحظه اعلام دعوت آن مهربان مدام بین خوف و رجائی تا اینکه بر آن سرزمین گام بگذاری و بر سر سفره‌اش بنشینی. حتی سالها بعد هم باورت نمی‌شود که روزی به آن میهمانی ویژه، دعوت شده ای.

ترس از اینکه نکند این دعوت برای اتمام حجت و برای گفتن کلام آخر باشد، شاید این آخرین فرصت است، دعوتی که نشان از محبت و توجه آن مهربان و باوفا دارد اما هیچ معرفت و لیاقتی در خود نمی‌بینی، اینجاست که مدام بین ترس و امید هستی و هزار شاید و اما برایت رژه می‌روند.

زمانی تا لحظه پرواز روح و جسمت نمانده و از همین الان لحظه تلخ وداع را به تصویر می‌کشی، دلهره رفتن بدون توجه و معرفت، و برگشتن با دست خالی. خرما بر نخیل بوده و دستت کوتاه و این بهترین فرصت، ولی...

کعبه

مدینه

پ.ن1: دعوت کردی آن هم ایام فاطمیه و مدینه.......

پ.ن2: گاهی چه فراوان و شگفت انگیز مهربانیت را به بندگان بی‌وفا و نامهربانت نشان می‌دهی!

پ.ن3: إن شاء الله اگر قابل باشم دعاگو و نائب الزیاره دوستان و همراهان و بزرگواران هستم. خدانگهدار.


[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 10:13 صبح ] [ حسین هاتفی ]

باغ

باغ

همه زندگیِ یک باغبان، باغش است و باغش. زندگی‌اش و همه تلاشش بسته به انتخاب اوست. جوانی‌اش را در چه زمینی خرج می‌کند؟ وقتی که قدم می‌زند و به درختان تنومندِ باغش نگاه می‌کند تازه انرژی می‌گیرد و وجودش سرشار از آرامش می‌شود. ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/1/18 ] [ 10:15 عصر ] [ حسین هاتفی ]

حساب سرانگشتی

قرار بود بروند مهمانی، به فرزندش گفته بود: فقط برنج و خورشت را می‌خوری! از نان و آب هم به هیچ عنوان نمی‌خوری! در خانه‌ی خودمان هم نان و آب پیدا می‌شود. ولی فرزندش همراه غذا آب می‌خورد. بیرون که آمدند او را به باد کتک و پس گردنی گرفت، گفت بابا! چرا می‌زنی؟ پدر گفت: مگر به تو نگفتم آب نخور؟ پسر گفت: پدر جان همراه غذا آب می‌خوردم تا جا برای خوردن غذای بیشتر باز شود! پدر باز شروع به کتک زدن کرد. پسر گفت: باز چرا می‌زنی؟ پدر گفت می‌زنم چون این نکته را باید به من هم می‌گفتی تا بیشتر بخوریم.

آخر سال است و هر کسی به نوعی مشغول حساب و کتاب و سروسامان دادن به کارها و زندگیش است، بعضی از افراد خیلی اهل حساب و کتاب هستند و مواظبند چیزی از کفشان در نرود. با یک حساب سرانگشتی هر کسی میزان باخت در زندگی اش را متوجه می شود:

در روز 17 رکعت می‌خوانیم و اگر هر رکعت یک دقیقه زمان ببرد، در طول روز 17 دقیقه می‌شود. تعقیبات را هم اضافه کنیم، سی دقیقه در روز برای نماز وقت می‌گذاریم. این زمان در طول یک سال 10950 دقیقه می‌شود. یعنی حدود هفت روز و نیم از سال را به خود اختصاص می‌دهد.

اگر ماهی یک دعای کمیل یک ساعتی، یک زیارت عاشورای 30 دقیقه‌ای و یک دعای توسل 30 دقیقه‌ای داشته باشیم، در یک ماه تنها دو ساعت را به دعا اختصاص داده ایم و در سال فقط 24 ساعت یعنی یک روز را از ما خواهد گرفت.

حال اگر روزی یک دعای فرج یک دقیقه ای و 14 صلوات یک دقیقه ای برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشته باشیم، در ماه تنها یک ساعت زمان صرف کرده ایم که یک سال آن تنها نیمی از روز ما را به خود اختصاص داده است.

نتیجه این حساب سرانگشتی این است که در طول یک سال (365روز) کمتر از 10 روز برای خداوند وقت می‌گذارم! تازه این مدت را هم با سختی و کسالت و خستگی سپری می‌کنم و سریع می‌خواهم تمام شود. اما ساعتها را با یک فیلم و سریال و ایتنرنت و بازی و... صرف می‌کنم بدون آنکه خسته شوم و بفهمم که چقدر زمان گذشته است.

با هر نفس قدم سمت مرگ می‌گذارم و عمرم کوتاه می‌شود ولی هنوز مزرعه آخرتم خالیست.

خدایا دلم نیاز به خانه تکانی دل دارد و شدید گرفتار است...


[ سه شنبه 91/12/29 ] [ 3:48 عصر ] [ حسین هاتفی ]

اطاعت نصفه و نیمه

بسیاری از افراد بودند که از همان ابتدای راه، امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند و همراه ایشان به کربلا نیامدند. اما افرادی هم بودند که با امام هم پیمان شدند و تا کربلا و حتی روز عاشورا همراه امام بودند. اما چنان باختند که تا قیامِ قیامت لکه‌ی ننگ آن باخت، باقی خواهد ماند و انگشت حیرت به دندان عالمیان.

ضحاک بن عبدالله مشرقی فردی است که با امام هم پیمان می‌شود و حاضر است در رکاب امام بجنگد. البته مشروط! تا وقتی که امام سربازانی داشته باشد و تنها نباشد و جنگیدن او فایده داشته باشد.

روز عاشورا وقتی که با شهادت بیشتر یارانِ امام، کم کم تنهایی حضرت نمود پیدا می‌کند، خدمت امام می‌رسد و شرطش را گوشزد می‌کند و با اسبی که از قبل در میان خیمه‌ها پنهان کرده بود می‌گریزد. (نامه‌ها و ملاقات‌های امام حسین علیه السلام ص324؛ عبرات المصطفین، ج2، ص54؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج3، ص229؛ فرهنگ عاشورا، ص269.)

هر چه تفکر در احوال این افراد شود کم است، باید بیش از پیش مراقب خود و اعمالمان باشیم. سختی‌ها و گرفتاری‌ها و مصیبت‌های روز عاشورا را به چشم خود می‌بیند، تنهایی و مظلومیت امام و اهل بیتش را می‌بیند، اما چه می‌شود که در این لحظات حساس و سرنوشت ساز امام را تنها می‌گذارد؟

برای ما که اینها را در روضه‌ها می‌شنویم و خونمان به جوش می‌آید و می‌سوزیم و آرزو می‌کنیم که کاش در کربلا بودیم و حضرت را حمایت می‌کردیم، بسیار باید درس آموز باشد. چه بسیار یا لیتنا کنّا معک (ای کاش در صحرای کربلا در رکابت بودیم) می‌گوییم، اگر بودیم آیا تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون خود ثابت قدم بودیم؟ چرا راه دور برویم؛ اکنون در راه امام و اهداف قیامش ثابت قدم هستیم؟ جنگیدن در رکاب امام و یا حتی مبارزه با امام منحصر در میدان کربلا نیست!


[ سه شنبه 91/9/14 ] [ 10:1 عصر ] [ حسین هاتفی ]

عیار بندگی

سالها آرزو؛ سالها امید؛ سالها دعا؛ ناراحتی و سختی و درد و رنج و امتحان. ولی بالاخره خداوند عنایت می‌کند و در پیری به ابراهیم فرزندی عنایت می‌کند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ حمد خدایی را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید؛ مسلماً پروردگار من، شنونده (و اجابت کننده) دعاست. إبراهیم/39. خدایا! ابراهیم از امتحانِ رها کردنِ زن و فرزند در بیابان برهوت و دیگر امتحانها، سر بلند بیرون آمده است. او را بس نیست؟ آخر کشتن و قربانی کردن فرزند دیگر چرا؟

خدایا! چَشم، هر آنچه تو خواهی، بی چون و چرا انجام خواهم داد. قرص و محکم بدون توجه به وسوسه‌های شیطان و نفس! مرحبا به این مادر فهمیده، او هم سرِ تعظیم فرود می‌آورد، اسماعیل هم می‌گوید بابا! روی صورتم پارچه‌ای بینداز تا صورتم را نبینی و مهر پدری مانع بریدن سر نشود! سبحان الله! عبد و مطیع بودن تا چه حد؟! قَالَ یا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت! صافات/102

امان امان. السلام علیک یا ابا عبدالله، یا إبراهیم کجایی؟ علی اکبر؛ اخلاقش، رفتارش، گفتارش، کاملاً شبیه رسول خدا. علی اصغر؛ طفل شیر خوارِ شش ماهه، اوج دلربایی کودک از اطرافیان. عباس؛ علمدار. قاسم، عبدالله و... همه قربانی شدند. راضیم به رضای او؛ (إلهی رضاً برضاک) همه‌اش زیباست! (ما رأیتُ إلا جمیلاً)

طاقت گریه‌ی کودکم را ندارم، خار به پایش رود تاب ندارم، طاقت دوری زن و فرزندم را ندارم، نمی‌توانم رهایشان کنم. خواهش‌های نفس را چه کنم؟ با این اوصاف، چگونه می‌خواهم سربازشان باشم؟ فدایی و جانبازشان باشم؟ دروغ می‌گویم، نمی‌توانم با جرأت بگویم: بأبی انتم و أمی و أهلی و مالی و أسرتی. نه! از همه اینها گذشته نمی‌توانم پا به نفس خود گذارم و او را قربانی کنم.

اصلاً هدف اصلی قربانیِ عید قربان همین کشتن نفس و تعلقات و یادآوری عمل آن بت شکن است. خدایا نکند که این زن و فرزند و مال و خواهش‌های نفس، تو را از من بگیرد و از تو دور شوم. خدایا توفیق ده در این عید بزرگ همانند ابراهیم سربلند از امتحانات بیرون آییم و تعلقات و خواهش‌های نفسانی را از خود بزداییم. وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ به خاطر آورید هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. بقرة/124

امام حسین علیه السلام: النَّاسُ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ. تحف العقول، ص245. بحارالانوار، ج44. ص383. مردم بنده دنیا هستند و دین آویزان زبانشان است (به صورت لقلقه زبان می‌گویند دینداریم) تا آن موقعى دیندار هستند که معیشت آنان تأمین شود، اما وقتى بوسیله بلاء مورد آزمایش قرار بگیرند دین داران قلیل و اندک خواهند بود.

راستی عیار بندگی ما چقدر است؟ چقدر حاضرین هزینه کنیم؟ یا با اندک سختی و گرفتاری همه چیز را رها می‌کنیم؟ نکند عیار بندگی با یک سیلی رنگ ببازد؟ نکند بنده‌ی دنیا و نفس باشیم! بیاییم همین امروز شیطان نفس و جن را قربانی کنیم.


[ جمعه 91/8/5 ] [ 4:37 صبح ] [ حسین هاتفی ]
منوی اصلی

حسین هاتفی
کوله بارم سنگین، راه بسی طولانی و ناهموار، دستهایم کوتاه و خرما بر نخیل! سالهاست عهدی بسته ام، عنوانی مقدس را یدک می کشم و سربازِ نامهربانِ مهربان ترینم.
امکانات وب
مهربان های امروز: 24
مهربان های دیروز: 43
مجموع مهربانی ها: 501373
تعداد یادداشت ها: 176
103/9/4
3:51 ص
فهرست موضوعی

خاطره[25] . زندگی[18] . بندگی[16] . خداوند[15] . سفر[8] . بصیرت[8] . نماز[8] . نامحرم[7] . تبلیغ[7] . امام حسین[7] . علامه مصباح[7] . طلبگی[6] . قیامت[6] . شهید[6] . امام زمان[6] . حجاب[6] . نگاه[6] . بقیع[5] . امام خامنه ای[5] . ازدواج[5] . امتحان[5] . رمضان[5] . خانواده[4] . شهادت[4] . زیارت[4] . فرزند[4] . امام خمینی[4] . اخلاق[4] . تصادف[4] . نقد فیلم[4] . نفس[4] . مدینه[4] . معنویت[4] . گناه[4] . مرگ[4] . توبه[3] . جاده[3] . جنگ نرم[3] . انتظار[3] . شیعه[3] . عمار[3] . دعا[3] . جنگ[2] . حیاء[2] . روستا[2] . دنیا[2] . شادی[2] . شهید گمنام[2] . عمامه[2] . عروسی[2] . عشق[2] . طلبه[2] . غیرت[2] . عکس[2] . فیلم[2] . امام علی[2] . تولد[2] . پیرمرد[2] . چادر[2] . خواب[2] . فضای مجازی[2] . فقر[2] . ماشین[2] . مجازی[2] . طلاق[2] . مکه[2] . کربلا[2] . ولایت[2] . ولایت فقیه . کتاب . کفش . کلاس . کلاه . نماز شب . نوجوان . وسواس . وفای به عهد . نعمت . نقد . محبت به اهل بیت . محرم . محرم و نامحرم . مدرسه . مدیر . منا . مرغ . ماهواره . فلش . گوش . لپ تاپ . مادر . مادرانه . مسجد . مشکلات جوانان . مشهد . معرفت . معرفی سایت . معرفی کتاب . معلم . خون . خیابان . دانشجو . درخت . درس . دریا . دست راست . دشمن . حاجت . حاجی . حج . حساب . حضرت زهرا . حضرت معصومه . حضور قلب . حق و باطل . تبرک . تحقیق . تحلیل . تدبیر و امید . تقوا . تهران . جنوب . جوان . جبهه . جشن . امام هادی . اردکان . امام رضا . اسب . استاد . استاد قلی پور . اطاعت . الگو . آتش . آخرت . آرزو . آسفالت . اتوبوس . اجتماعی . اخلاص . انسان . انصاف . انفاق . انقلاب . انگشت آبی، انتخابات، فاطمیه، ولایت، شهادت، نظام اسلامی . ایران . ایمان . اینترنت . باغ . بانه . امتحان الهی . انار . انتخاب اصلح . انتخابات . بنده . بیمه . پدر . قبر . قتل . قطعنامه . قلب . قم . کفش . گریه . گمنام . غدیر . غربت . غرور . غضب . فاضلاب . فتنه . فرهنگی . فریب . طنز . ظهور . عتبات . شکر . صبحانه . صدقه . صله رحم . صلوات . عفت . عقد . عمر . عید . شور . شیطان . شهدا . شهرت . سیاست . سیاسی . شخصیت . شراب . شعر . شعور . شفاعت . شمال . زینب . ساختمان پزشکان . سعادت . دوست . دیانت . دینداری . رانندگی . رفاه . روحانی . روحانیت . خانه . دعوت . دفاع مقدس . خدمت به مردم . خلفت .