چند روز پیش کتابی رو با نام یک سبد گل محمدی دیدم. محسن حدادی، انتشارات میراث اهل قلم. 8ی4ح/DRS1693. گوشه هایی از زندگی و خاطرات مقام معظم رهبری حفظه الله. در این کتاب شعری از آقا، در جواب شعر معروف امام خمینی رحمه الله آورده بود. خیلی به دلم نشست و تا حالا ندیده و نشنیده بودم و شاید برای شما هم جالب باشد: شعر «چشم بیمار»دیوان امام خمینی رحمه الله، ص142. من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم همچو منصور خریدار سردار شدم غم دلدار فکنده است بجانم شرری که بجان آمدم و شهره بازار شدم در میخانه گشائید برویم شب و روز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دَم رِند می آلوده مددکار شدم بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بت میکده بیدار شدم
شعر مقام معظم رهبری، یک سبد گل محمدی، ص93.
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی تو که فارق شده بودی ز همه کان و مکان دار منصور بریدی همه تن دار شدی عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر ای که در قول و عمل شهره ی بازار شدی مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی خرقه ی پیر خراباتی ما سیره ی توست امت از گفته ی در بار تو هشیار شدی واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی [ دوشنبه 90/11/24 ] [ 3:13 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||