نگاه به دور و بر میکنی، دنبال گنبد طلایی میگردی، کجاست؟ آماده بازرسی میشوی، چرا بازرسیها فرق کرده؟ از پلههای مسجد بالا میروی، دل لرزان است، پاهایت یاری نمیکند، مردد هستی. انگار مثل همان بار اول که در بین الحرمین قدم گذاشتی و مردد بودی که کدام حرم بروی، عباس یا حسین؟ وارد حائر حسینی میشوی، نه! وارد مسجد میشوی، نه! نه! همان ضریح است، حسین اینجاست! درست همان جایی که این عکس را گرفتی، ایستادهای. ای دل چرا سوال میپرسی؟ چه میگویی؟ چرا دنبال قتلگاه میگردی؟ چرا دنبال حرم شهدا میگردی؟ به چهار گوشه سمت راست نگاه کن، علی اکبر اینجاست! به طاق گنبد نگاه میکنی، به خود میآیی، اینجا قم است، خانه خدا، مسجد مدرسه علمیه معصومیه! صدای گریه و بغضهای شکفته و نشکفته که گلو و دلهای صاحب بغض را آتش میزند! نگاهها به این ضریح چه پر معناست، با چشمِ سر و زبانِ دل، بغضها را میبینی، فردی را که میترسد آرزو به دل بماند و بر مشامش هر لحظه بوی کربلا میرسد، پیرمردی که دیگر امید ندارد، آخ، آخ. امان از رفتهها و کربلا دیدهها، آنها که حرم ارباب و علمدار را دیدند، داغشان بیشتر است، یکی خطاب به ضریح میگوید من باید زودتر از تو آقا را ببینم، دیگری... بغض کودکی که افتخارش این است که گوشوارهاش قسمتی از ضریح است، بغض زنی که دستبندش قسمتی از ضریح سیدالشهداست. (عکس چیدن گوشواره و دستبند در نمایشگاه موجود بود) شاید این ضریح هم بغض دارد و لحظه شماری میکند و آرزوی کربلا دارد. ضریح فعلی را چه میکنید؟ چگونه دلتان میآید او را از ارباب جدا کنید؟ دل از ضریح میکنی و بیرون میآیی، انگار فراموش کردهای، گنبد دلربای علمدار کجاست؟ قدم بر میداری، تل زینبیه باید همین اطراف باشد، خیمه گاه! قم بین الحرمینی شده است، خیابان ارم تا بلوار امین همه بین الحرمین شده، راستی یا اباعبدالله، کریمه اهل بیت و بانوی قم، زینب ثانیست... بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلـــم ترســــم بمانـــد آرزوی کربلا [ جمعه 91/7/14 ] [ 5:19 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||