شهید چمران شهیدی که امام خمینی او را هنرمند خطاب می کند میفرماید ما هم میتوانیم مثل او باشیم. شهیدی که استاد درس عشق و بندگی واقعی است. شهیدی که همسرش (غاده) پس از گذشت سالها از زندگی شان نمیداند که او کچل است و مو ندارد و این نکته را باید از زبان دوستش بشنود. محو عشق و روح ملکوتی و عرفانی همسرش شده که به ظاهر او توجه ندارد! بله! باورش سخت است. داستان نیست و برای اهل کوه قاف اتفاق نیفتاده! چه میشود که بعضی از شهدا به این مقامات میرسند؟ ره صد ساله را یک شبه طی میکنند؟ یعنی ما هم میتوانیم؟ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ «آل عمران/92» هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست میدارید، (در راه خدا) انفاق کنید؛ و آنچه انفاق میکنید، خداوند از آن آگاه است. شهدا جان خود و بهترین آرزوهای خود را در راه خدا فدا کردند. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ. «التوبة/111» خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده. یکی از جاهایی که گران فروشی جایز است و به قولی کلاه سر طرف گذاشتن اشکالی ندارد در معامله با خداوند است که شهدا این معامله را انجام دادند و به اصطلاح گران فروشی کردند خداوند هم از آنها خرید و این به خاطر ایثار و از جان گذشتگی و عشقی است که آنها انجام دادند. مقداری از دلنوشتهها شهید چمران را مطالعه بفرمایید تا اندکی از عشق شهید چمران را ببینید: اینها را به نیت آن ننوشتهام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشتهام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم. هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا میشد، و آتشی سوزان از درونم زبانه میکشید و دیگر نمیتوانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست میگرفتم و شرارههای شکنجه و درد را، ذره ذره از وجودم میکندم و بر کاغذ سرازیر میکردم... و آرام آرام به سکون و آرامش میرسیدم. ... چه خوش است؛ دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن، از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن ... خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم، و عصا زنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم. خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا انیسی نداشته باشم. خوش دارم که زمین زیر اندازم و آسمان بلند رواندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد کردم. ... خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند، تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم. خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد، هیچ کس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، هیچ کس از راز و نیازهای شبانهام نفهمد، هیچ کس اشکهای سوزانم را در نیمههای شب نبیند، هیچ کس به من محبت نکند، هیچ کس به من توجه ننماید، جز خدا کسی را نداشته باشم، جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم، جز خدا انیسی نداشته باشم، جز خدا به کسی پناه نبرم. پ.ن: در بعضی از کلاسها از دانش آموزان خواستم که آرزوهایشان را بنویسند به آرزوهای خودم و دانش آموزان که نگاه کردم دیدم چقدر فرق است بین آرزوهای من و آن شهید. عشق و آرزوی او چه بود و ... [ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 3:47 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||