پس عمری درد و رنج و دوری از محبوبش، معشوقش، همه زندگیش...- حبیب اجازه حضورش رو داده...- اما تردید داره!چرا داره او رو زجر میده؟!شاید فکر کنه باز نتونه به آرزوش برسه، شاید از غم دوریش باز دیوونه بشه.-بالاخره اتفاق افتاد...-به ثانیه هم نکشید ...-زیر کتفش را گرفته بودند و بی هوش ...خود حبیب گفته فراموشتون نمی کنم.راستی اگه ما هم ببینیمش ...
[ جمعه 90/11/7 ] [ 11:11 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||