دیشب جاتون خالی یادواره شهدای یه جایی بود وقتی سخنران حضرت علامه راوی حاج آقای ماندگاری و مداح هم آقای سلحشور باشند حضور چند خانواده شهید مثل... چه با صفا و شیرین بود حاج آقای ماندگاری یه روایتی فرمودند خیلی جالب بود و دل شکست: پیرمرد با چند تا از رزمنده های جوون بحثشون بالا گرفته بود دعوا بر سر اینکه چه کسی معبر مین رو باز کنه هر کدومشون میگفتند چرا تو بری، خب من میرم فرمانده گفت قرعه بندازید پیرمرد اسمها رو نوشت فرمانده یکی رو برداشت اسم پیرمرد بود! رفت.. پس از مدتی... انفجار... پیرمرد پرکشید به آسمان... بعد از عملیات فرمانده کاغذها رو که از جیبش بیرون میاره، میبینه: روی همه کاغذها اسم خودش رو نوشته بود... پ.ن: این پیرمرد مصداق بارز این شعر است: مرگ اگر مرد است گو پیش من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او جانی ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ یعنی میشود روزی رسد که بتوان این شعر را با اطمینان کامل خواند؟ [ دوشنبه 90/12/22 ] [ 12:15 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||