بگذار اول از خیابانها و جادههای در امان نمانده از لولههای فاضلاب بگویم. هیچ جادهی بزرگ و کوچکی از شهر را سالم نمیتوانی پیدا کنی، حتی جادههای تازه آسفالت شده! نمیدانم، میخواهند این شهر کوچک را مدرن و مزین به سیستم جامع فاضلاب کنند! دستشان درد نکند و خوب کاری میکنند. مردمِ هر کوچه هم پذیرای ده روزهی آنها هستند. بماند و بگذریم! مسئولیت و عواقب و درستی و خطای این پروژه باشد بر عهده کارشناسان و شرکت خصوصیِ اجرا کننده آن. اما در پس این پروژه عظیم که همه مردم و وسایل نقلیه این شهر را درگیر خود کرده، خیابانی در محله مزرعه سیف (از خیابان صدرآباد تا بلوار آیت الله خاتمی رحمه الله) در حال احداث است. همه میدانیم و شنیدهایم که احداث خیابان و جاده و تعریض آن برای رفاه بیشتر مردم و جلب رضایت شهروندان است، اما آنچه که در شهر ما میگذرد خلاف آن است! کوچهای که قرار است تعریض و در آینده خیابان شود، برای نگارنده از قبل توصیف شده بود، اما شنیدن کی بود مانند دیدن! یک ماه است که کف کوچه حدود یک متر گود شده و برای رسیدن به خانه باید از تپههای خاک بالا و پایین بروی و برای وارد شدن به منزل پرش از مانع را خوب بلد باشی! البته ده روز قبل از این یک ماه مردم باز هم پذیرای تپههای خاک و لولههای فاضلاب و صدای دلنشین ماشینهای حفاری بودهاند! حالا آن ده روز مهم نیست و برای همه مردم شهر است. بالاخره عدهای از عقلا و بزرگان نشستهاند و دریافتهاند که فاضلاب نیاز حیاتی شهر است و حتما باید عملیاتی شود! اما اینکه یک ماه کوچهای اینگونه شخم زده شود تا زمینهسازی برای تعریض و خیابان شدن آن فراهم شود، کمی و شاید خیلی خیلی آن طرفتر از کمی دور از منطق و عقل و شاید انصاف باشد. جالب اینکه بعضی با کمال افتخار و مباهات میگویند این وضع تا چند ماه دیگر پا برجاست! شاید در ناکجا آباد اینگونه خیابان احداث میکنند! شاید هم هر چه لاک پشتی تر احداث شود قوت و استحکام و ماندگاریاش و دعای خیر مردم بیشتر میشود. یک هفته است که نگارنده در این کوچه رفت و آمد میکند و از روز اول تاکنون اتفاق خاصی نیفتاده است. البته بیانصافی نکنم گاهی چهار پنج نفر در کوچه قدم میزنند و مثل لشکرهای شکست خورده کار میکنند. کاش میشد آن ضرب المثل اردکانی را گفت تا حق مطلب ادا شود. مثلا دیروز آمدند تیرهای چراغ برق را گذاشتند و رفتند. یا یک روز دیگر برای جمع آوری خرابههای ساختمان تخریب شده آمدند و البته لولههای آب ناراحت شدند و زیر چرخ کامیونها دوام نیاوردند و بغضشان ترکید! بعضی روزها هم مثل امروز هیچ خبری نیست. اینکه پیرمرد چند بار در پستی و بلندیهای این کوچه زمین بخورد، اینکه پیرزن همه خوشیاش رفتن به مسجد و خانه فرزندش است و دیگر نمیتواند در این خاکها و پستی و بلندیها قدم بگذارد، اینکه چند روز در این هوای گرم پشت سر هم به صورت متناوب آب قطع شود، اینکه همه زندگی مردم پر از خاک شود، اینکه... نمیدانم چه بگویم! کاش اینگونه چشمهای خود را نمیبستیم و توهم بچههای بالا بودن نمیکردیم و رفاه و مشکل دیگری را رفاه و مشکل خود میدانستیم! هیچگاه مردم چنین خیابانی را نخواستهاند و نمیخواهند تا بر سرشان منت گذاشته شود که خانهتان گرانتر میشود! افسوس و صد افسوس... خیابانی که با آه مردم و روزه خواری آشکار کارگران پشت کوه قافش احداث شود چه خیابانی شود... بقیه تصاویر در [ پنج شنبه 93/4/12 ] [ 2:53 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||