چشمهایم دنبالشان میدوید و برای دلم فالله خیر حافظاً و هو أرحم الراحمین میخواندم و ذره ذره وجودم سنگینی فرسنگها فاصله را تا یا لیتنا کنّا معک حس میکرد. اینکه چه گذشت و چه شد که به مسجد جامع امام حسن مجتبی علیه السلام در شهرک شهید بروجردی رسیدیم، باید گفت بماند و وقت خواننده ارزشمند. عصر بود، خبر از محل اسکان نداشتیم و خستهی همایش صبح و جادههای تهران بودیم! چند نفر از مسجد بیرون آمدند و با مزاح دور سرمان چرخاندند و بالاخره ماندگار شدیم و همان جا شد قرارگاه! از پلهها که بالا آمدیم روی کاغذی نوشته بود: خدا قوّت. یک نوشته بود، اما نمیدانم چرا وقتی که میخواندی خستگی از تن و روحت زائل میشد. همین که وارد فضای مسجد میشدی معنویت و رنگ و بوی شهدا را احساس میکردی. این بچهها که بودند؟ آنجا که بودی بدون اغراق حس میکردی که این مسجد خود بهشت است، خود بهشت. کمتر کسی است که جنگ نرم را چون جنگ سخت بپندارند و حتی از آن بیشتر بترسد. اما آنجا عملیات بود. عملیات والفجر مقدماتی با دو مرحله. گردان 313 علی بن ابی طالب علیه السلام. گروهان شهید کاوه و شهید زین الدین و شهید همت. سراسر تهران. نگارنده هم ستون پنجم گروهان شهید کاوه بود! بچهها هر روز صبح با رمز اعلام شده از سوی فرمانده گردان، با توکل و توسل بر خداوند و معصومین علیهم السلام و احترام به قرآن راهی سنگرهای تبلیغی میشدند. لبخند بزن عمار، نوشتهای که هنگام خروج میدیدند. اما افسوس که فرسنگها فاصله تا قافله عمارها است. مسجد جامع امام حسن مجتبی علیه السلام با پنج شهید گمنام عجب صفایی دارد این چای آشپزخانه ایستگاه صلواتی شهدای گمنام مسجد جمعه حرکت سمت دارآباد بعضی خوشحال بودند، بعضی متعجب، بعضی هم خیلی ناراحت خیمه سوزان عصر عاشورا باید بار سفر بار دیگر بست عجب صفایی داشت آن شب عاشورا [ سه شنبه 92/8/28 ] [ 11:25 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||