پیش نوشت: یک عمر زندگی است، حساسترین و شاید شادترین لحظهی زندگی دنیوی باشد. بیش از همه به دعای خیر دیگران نیاز است، برای عاقبت به خیری، برای خوشبخت شدن. چه دعایی هم بالاتر از نظر رحمت خداوند مهربان، چه برکتی در آغاز زندگی مشترک از این بالاتر؟! چه خوب میشد که اهل بیت علیهم السلام هم در این مراسمها حضور داشتند، اگر هم لیاقت نباشد حتما ملائکه الهی هستند. خوش به حال و معرفت طلبه شهید مصطفی ردانی پور، حضرت زهرا سلام الله علیها دعوتش را برای شب عروسی پذیرفت. خانوادههای بسیاری از شهر به خاطر حادثه اتوبان قم ـ تهران عزادر هستند. بزرگِ خانوادهی عروس از عروس و داماد درخواست میکند که مراسمتان آرام باشد، رعایت حال مردم داغدار را بکنید. حتما از چیزی میترسد و در خانواده داماد موردی دیده است که چنین میگوید!! برای رفتن مرددم، نمیدانم چه کنم، من هم از چیزی میترسم. ولی باید رفت و دید. خانه را پیدا میکنم، داماد جوان ایستاده است و برقی از شادی و خستگی در چشمانش موج میزند. سر و صداهایی میآید، همان جا میخواهم که برگردم، ولی شاید به احترام لباس رعایت کردند. وارد میشوم، داخل خبری نیست و همه صداها از حیاط میآید. همه متوجه حضور یک روحانی که قرابت فامیلیِ نزدیک هم با داماد دارد، شدهاند! صدا زیاد میشود، یک نفر پنجره را میبندد. پدر و برادر داماد مینشینند و صحبت میکنیم، ولی صدا به حدی بلند است که نمیتوان صحبت کرد و حتی برادر داماد سر در لاک خویش فرو میبرد! من هم سر در لاک خویش فرو میبرم، از لباسم شرم میکنم وگرنه لایق چوب خوردن هم نیستم تا چه رسد به پوشیدن این لباس! برادر کوچکم هم ساکت و آرام کنارم نشسته است. سرم را پایین میبرم و میگویم کاکایی شیرینی و میوه را سریع بخور برویم! میگوید نمیخواهم. دستش را میگیرم و به بهانه آدرس دادن به پدرم میرویم. همان شبها بود که در همین شهرِ پر از خانوادههای داغدار، تا نیمههای شب، کارناوالهای گناه به راه بود و برای عروس و داماد آه و نفرین مردم و خشم خداوند و دوری از اهل بیت علیهم السلام را جمع میکردند و برای شروع زندگیشان پیش کش میفرستادند. یک برج از اول اگر پایهها و زیربنایش کج و سست باشد هیچ وقت برج نمیشود و چه بسا مهلک باشد! کشاورز عمری زحمت کشیده و اکنون خرمن و حاصل عمرش رو به رویش، با کبریتی میتواند همه آن را در چند ثانیه نابود کند و حکایت بعضی از مذهبیها عین آتش زدن این خرمن است! و چه راحت کلاه سر خود میگذاریم و توجیه میکنیم... پ.ن: رضایت خالق را به رضایت که می فروشیم؟! [ جمعه 92/7/5 ] [ 11:3 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||