سفرهی رحمت و غیر قابل وصف و درک مهربانترین مهربانان، پهن و با همه بی لیاقتی، نوکری کریم اهل بیت علیهم السلام آغاز شد، یا که بهتر بگویم به یدک کشیده شد! لحظه لحظهی این فرصتهای ناب میرفت و همچنان دستها کوتاه و خرما بر نخیل! قبول دعوت هر شب (به جز دو شب) مردم باصفای آنجا برای افطاری سخت بود. سنگینی برخی نگاهها، قاشق را هم سنگین میکرد و از هنر نداشتهی فرد میکاست و هر آنچه در قاشق داشت گاهی میریخت!! چنان مهربان و دوست داشتنی بودند که زینب هم از آنها دل نمیکَند و با گریه و داد و فریاد راهی منزل میشد و گاهی هم نوازش دخترانه بر سر پدر داشت! برای بیسوادها و بی معرفتهایی چون نگارنده، سخنرانیِ محتوایی و شکلیِ خوب و مفید، مثل کابوس است و به قول معروف: هذا هو اول الکلام. افسوس که گوینده در همان خَم اول اصل و فرعش مانده بود و است. علاوه بر ظهر، سختی سخنرانیِ ده شب اول (بلافاصله بعد از افطار) دوچندان بود و نام منبر هم شد منبر شیطانی! از شیطان و پندها و نصیحتهای او گفته شد. گرچه با جالس آن هم تطابق کامل داشت و معلوم نبود کدامشان شیطان بزرگ هستند و کدامشان کوچک! تمام شد و هر دو سفرهی پر مهر خداوند جمع شد. لحظه سخت وداع فرا رسید و شرم مانع گریستن شد. چه لحظاتی در خانه امام حسن علیه السلام گذشت و چه پر مهر، مردم آنجا تحمل کردند. چند روز بعد از تبلیغ خادم جوان مسجد تماس گرفت و گفت: نزدیک اذان ظهر بود که خواستم مغازه را تعطیل کنم و در مسجد را برای گذاشتن قرآن و اذان باز کنم. اما یک لحظه یادم آمد بابا نمیخواد ما که حاجی نداریم و با ناراحتی به مغازه برگشتم. هر سفری خاطراتی دارد و سرشار از اتفاقات ریز و درشت. اما بیش از این اطاله نمیکنم و بر آن نمیافزایم! شاید غرضم حاصل نشده باشد اما میخواستم برخی جزییات و مشکلات سفر تبلیغی یک طلبهی نوعی را بنویسم تا خوانندگان محترم با آن آشنا شوند. گرچه عزیزانی هستند که جهادی و بدون سرپناه به مناطقی سفر میکنند که برای ما حتی قابل تصور هم نیست. دوستانی که حتی جان خود و یا سلامتی خود را هم از دست میدهند. آن وقت اسم این شطحیات را پیچ و خم مینامیم! پ.ن1: پرسید الان شما ماموریت آمدید یا این اضافه کاری است یا موظفی؟ ساعتی حساب میشود یا روزانه؟ حق اولاد هم دارید؟! پ.ن2: ناگفتنیها بسیار است و صد بار لب گشودم و بیرون نریختم خونها که موج میزند از سینه تا لبم. [ یکشنبه 92/6/17 ] [ 11:2 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||