آمدنت برایش چه شیرین بود اما وقتی که میخواستی بروی او بسیار گریه کرد، همراه و قوت قلب و برادرش بودی تا خم به ابرو نیاورد. طاقت دوریات را نداشت. هنگام رفتنت موجی بر پیشانی دریا نشست. اما تو سینهات تنگ و دلت گرفته بود. شغالها از صبر و سکوت شیر گستاخ شده بودند. از برادر، از مولا، از جانت اجازه گرفتی و با علم و مشک بدون دست مهمان حیدر شدی! علمدار! کاش نمیرفتی و سپاه سالار کربلا از هم نمیگسست و کمر مولا نمیشکست. خوش به حال سالار شهیدان که چنین علمداری دارد. سخن به گزافه نیست که مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم آرزوی داشتن چنین علمداری دارد. خوش آمدی یا اباالفضل! به دنیایی که سینهات را تنگ کرد خوش آمدی. علمدار کربلا! علمدار ایران و دلگرمی امام زمان علیه السلام را حفظ کن. پ.ن: أن العباس لما رأی وحدته علیه السلام أتی أخاه و قال: یا أخی هل من رخصة؟ فبکی الحسین علیه السلام بکاء شدیدا ثم قال: یا أخی أنت صاحب لوائی و إذا مَضَیتَ تفرق عسکری، فقال العباس: قد ضاق صدری و سَئِمتُ من الحیاة... (العوالم، شیخ عبدالله بحرینی) وقتی که عباس علیه السلام تنهایی أباعبدالله را دید خدمت برادر آمد و گفت: ای برادر اجازه میدهی که به میدان بروم؟ امام حسین علیه السلام گریهی شدید کردند. سپس فرمودند: ای برادر تو علمدار من هستی و وقتی تو شهید شوی لشکرم نابود میشود. عباس علیه السلام فرمود: سینهام تنگ است از زندگی بیزار شده ام... [ پنج شنبه 92/3/23 ] [ 11:54 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||