فکر نمیکردی که مشتی خاک دلت را آشوب کند، چشمهایت را خیره میکنی، نه! باورت نمیشود. نگاهی سمت راست میاندازی و آهی از دل میکشی. از بس هوا غبارآلود است دریای چشمها خشکیده! و بغضِ گلو التماس میکند، اما چشمها شرمسار. فرصت دیدار کم است. یک ربع میتوانی سخن بگویی. هر چه درون دل داری بازگو کن، کتابت را ببند، اینجا باید با دل سخن بگویی. از کدامین خاک میخواهی شروع کنی؟ از آن خاک گوشه سمت راست؟ با مادر مولا علی علیه السلام چه میخواهی بگویی؟ دلت تنگ است، ایوان نجف عجب صفایی دارد، ایوان بقیع عجب صفایی دارد!!! بغضها را فرو بده، مبادا بغضت را بشکنی، تحمل کن! مقداری نگاهت را سمت چپ میبری، پنج سنگ و خاک برآمده، جلوتر از همه عباس عموی پیامبر، از خاک اول شروع میکنی، فاصله زیاد است، گاهی هم دیدت تار میشود! این خاک، مرقد همان سبط رسول است؟! همان که یکی از دو سید و آقای اهل بهشت است؟ همانی که جایگاه او دوش و سینه پیامبر بود؟ باورت نمیشود، بغضت را فرو ببر... نگاهت به خاک دوم میافتد، سیدالساجدین، امام و زینت عابدین! یادگار و پیام آور کربلا. نگاهی به خاک سوم و چهارم میاندازی، چشمانت میسوزد. عمری قال الباقر علیه السلام و قال الصادق علیه السلام. افتخارت این است که شیعه جعفری هستی. ای شکافنده علوم و صادق آل محمد صلی الله و علیه و آله اینجا چه میکنید؟ این خاک؟! این سنگها؟! این زنجیر؟! این قوم؟! نه! نه! شاید خواب میبینی. جهت دیدن اندازه بزرگتر، روی عکس کلیک کنید. ای زائر بقیع! جانم به قربانت، مبادا جان دهی، این بغضها با تو چه میکند، آهسته قدم بردار. تحمل کن، این قوم زمین خوردنت را نبینند. چون محکم و استواری از تو میترسند! مواظبت هستند، آخر مگر زائر بقیع ترس دارد؟! هر نگاهی که به قبور مطهر بقیع میاندازی، نیم نگاهی هم سمت راست میاندازی. مگر سمت راست چیست؟ همان گنبد خضراء، مدام تکرار میکنی: قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى. بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکانم و اهل بیتم. بیرونت میکنند، با انبوهی از بغض و حیرت و افسوس بیرون میآیی... [ جمعه 92/2/13 ] [ 10:27 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||