او: سوم عید، همه دعوتید من: سوم عید اینجا نیستم، زینب و مادرش به جای من میان او: چرا؟ من: با یکی از بچههای یزد، قرار گذاشتیم بریم استان کرمان او: واسهی چی؟ من: تبلیغ دیگه او: سال تحویل هم نیستید؟ من: نه او: مجبورید که برید؟ من: نه او: خیلی دیوونهای، البته ببخشیدا من: او: پول هم بهتون میدند؟ من: نه، شاید. او: شاید؟! خیلی ببخشیدا، خیلی خیلی دیوونهای من: شما خودت سال تحویل کشیک هستی؟ او: بله اتفاقاً شیفتم موقع سال تحویله من: خیلی خیلی ببخشیدا خودتم دیوونهای او: وا، من مجبورم، تازه حقوق میگیرم من: خب منم وظیفمه، پول نباشه، دلیل نمیشه که نَرَم هنوز برای برخی جا نیفتاده است که اکنون زمان جنگ است، جنگ است. فکر میکنیم که جنگ همان گرفتن تفنگ است و ماشه چکاندن! هشت سال جنگ تحمیلی تمام شد و دشمن یقین دارد و به شدت میترسد به جنگ سخت روی بیاورد. اکنون زمان جنگ نرم است. و چه خطرناکتر و کشندهتر است این جنگ؛ و ما غافلیم! گرچه دوری از زن و فرزند و تنهایی در غربت سخت است، ولی همه سربازیم و باید در حد توان و وسع خود بجنگیم. آن جوانان چگونه برای حفظ دین و ناموس و خاک و ارزشها و باورهای خود بر خاک افتادند؟ ما در جنگ نرم چه کردیم؟؟ پ.ن: این چند روزی که گذشت چقدر زینب بهانه می گیرد، هنوز مانده تا سه سالش شود! هنوز... [ شنبه 92/1/3 ] [ 4:56 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||