ای بابا، من که متاهلم، ای بابا من که مذهبیام، ای بابا من که سنی ازم گذشته. ای بابا دیگه داری سخت میگیری، ای بابا این حرفها دیگه از ما گذشته، ای بابا این وصلهها به ما نمیچسبه و ای بابا... وقتی هم خواهد رسید: ای بابا آخرش سرم به سنگ خورد! اما دیگر دیر است. نه به آتش میتوان گفت نسوزان، نه به سنگ میتوان گفت نَشکان، و نه به پنبه میتوان گفت نسوز و نه به شیشه میتوان گفت نشکن. متاهل باشی، سنی ازت گذشته باشه، مذهبی و با وجهه باشی، احساس تقوای شدید داشته باشی؛ بر سر پرتگاه ایستادهای! شاید این تقوا با یک "تق" ساده "وا" شود. و چه ساده و راحت کلاه سر خود میگذاریم و با بهانههای مختلف به خود اطمینان میدهیم که اتفاقی نخواهد افتاد و چه تقوا و مواظبتی داریم! اما خدا میداند در کجا قدم میگذاریم! تاریخ چه تجربههای تلخی را به یادگار گذاشته است. رضایت شاهد و ناظر و حاکم در چیست؟! او که نبی بود تقوایش را مدیون ربّ خویش میدانست: وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ «یوسف/53» من هرگز خودم را تبرئه نمیکنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدیها امر میکند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است. پ.ن: وای بر ما وقتی که فکر کنیم در مسیر تقواییم ولی قدمگاهمان آتش است! إلهنا لاتکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبداً [ یکشنبه 91/12/20 ] [ 2:14 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||