خسته و کوفته بودم و خواب هجوم آورده بود، دستها رو زیر چونه گذاشتم، یعنی به حرفهای استاد دارم خیلی متفکرانه گوش میدم. استاد شده بود یک شبهی که راه میرفت و با دست هی اشاره به پاورپوینتش میکرد. حرفهاش حالت اکو گرفته بود، چهرش کم کم داشت تار میشد. نه! این خستگی مثل وزنه افتاده به پلکها. چوب هم زیر پلکها بگذاری فایده نداره و میشکنه. پلکها بسته و خواب نوشین شروع میشود... بح بح چه صدایی، آقای هاتفی! استاد چه مهربان شده؟! چه اسم خنده داری که وقتی برده میشه همه همراهش میخندند! بغل دستیم یه تشری بهم میزنه، چشم در چشم استاد نگاه میکنم. نه! آن چنان هم نگاهش مهربان نیست! چی میگفتم؟ لطفاً تکرار کنید! هاج و واج، به توان n از استاد عذر خواهی میکنم. اما نه! دل استاد شکسته، آقای هاتفی! آخر ترم شرمنده شما هستم، از نمره کلاسی محروم! آخه... سکوت سرد و قیافه در هم. آخر ترم هم البته با تنبلی خودم استاد شرمندهام شد و یا در اصل من شرمنده او! پلک بر هم زدن هم عجب قدرتی دارد! مباحث بعضی از دروس خشک و خسته کننده هستند. نوع بیان و روش استاد، زمان کلاس و مشکلات شخصی باعث میشود تا دانشجویی پلک بسته و متفکرِ خاموش، باشد. ای جان استاد! اگر هم خسته نباشیم! باز پلکها یاری نمیکند و هیچ رغبتی به رفتار (!) و گوش دادن به بیان شیرین و لالایی شما در این درس دو واحدی را نداریم!! چرا استاد دیگرمان در درس سه واحدیاش چنین نیست؟! با اینکه استراحت بین کلاس نیست و لحظهای هم از صندلی بلند نمیشود، خواب به چشمانت نمیآید؟ حتی اگر خسته هم باشیم، با سیلی، پلکها را باز نگه میداریم، حیف است که این بیان شیرین و اخلاق استاد را از دست بدهیم. ترم تابستانهای که گذشت، از ساعت 7 صبح تا 1 ظهر کلاس بود. ولی به هیچ وجه احساس خستگی نکردیم و اگر بود استاد نمیگذاشت و پلکها شرمگین! سخن آخر، ای جان استاد! یادتان نرود که خودتان هم زمانی دانشجو بودید، شاید میخواهید تلافی بلاهای اساتید خودتان را سر ما در آورید؟! اگر اینگونه و این روال روزگار باشد، ما هم بر فرض محال چنین کاری را با دانشجویان خودمان خواهیم کرد. اندکی انصاف هنگام تدریس و امتحان و نمره بد نیست! دیدم استادی را که دانشجو را امیدوار به درس و حتی به زندگی میکند و دیدم استادی را که نه تنها از درس بلکه از زندگی سیرت میکند! سخن بسیار است و کوتاه باید گفت و والسلام. [ سه شنبه 91/11/3 ] [ 2:19 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||