یک عصر دیگر از ماه مبارک رمضان با مسئول و معاون کمیته امداد و راننده و یکی از دوستان طلبه راهی سمت دیگری از شهر شدیم اما این دفعه مهمان این روستا و این خانه بودیم و افطار سر این سفره نشستیم
جای همه دوستان خالی بدون تعارف چنان لذتی از این افطاری بابرکت و بی ریا بردم که تاکنون درک نکرده بودم همه دنیا به پیرزن داده شده بود که چند مهمان برای افطار دارد در آن سوی روستا دختری که اسمش را نمیدانیم از پدرش سنش را میپرسیم نمیداند!! در نوجوانی، در بیابان برهوت و خطرناک چوپانی میکند!
فأین تذهبون؟ در کنار ما چه میگذرد؟ روستاهایی را دیدیدم که شاید اسم آنها برای مردم شهر از جمله خودم تازه باشد در یکی از روستاها بخاریشان در فصل سرمای سوزناک روستا این وسیله بود!
حلبی روغنی که با میله های آهنی سوراخ شده است و دور آن المنت است عقب این المنتها فن کوچکی قرار داده شده که باعث میشود باد گرم از المنتها عبور کند. مرحبا به این فکر و استعداد اواخر شب است آخرین مقصد وارد خانه حاج حسن میشویم
سلام و علیک قصد رفتن داریم حاج حسن جان عجله داریم و باید برویم حاج حسن بغض میکند و اشک میریزد خواهش نه، التماس میکند که بمانید و بعد از خوردن چای بروید می مانیم حاج حسن چه میگویی از نامردی دنیا نزدیک هشتاد سال دارد و غم عالم بر دوشش سنگینی میکند حتی توان بیرون رفتن از اتاق را ندارد در ده قدمی او تنها خانه روستا خانه ای که اهالی آن به او سر نمیزنند دامادش و پدر دامادش هستند! دخترش را در روستایی دیگر رها کرده و با او زندگی نمی کند دل نگران دختر دلبندش هست چه میخورند؟ چه میکنند؟ اشک میریزد! از خدا مرگ میطلبد! دل کندن از آن پیرمرد با صفا سخت است اولین بار بود که حس کردم وجود بی ارزشم برای یک انسان خوشایند و مفید است دست نالایقم را بوسه میزند حاج حسن چه میکنی؟ خیلی کوچکتر از آنم... بوسه ای بر پیشانی اش و تمام ... روز قیامت بنده ای از قبر در حالی که متحیر است بیرون می آید و ناراحت می شود که در این هول محشر چه کند. ناگهان فرشته ای میآید و با روی خوش به او می گوید نترس و غصه نخور از تمام موقفهای پل صراط، نماز، روزه، زکات و... تو را رد میکنم. فرشته این بنده را از همه گردنهها رد میکند و او را به بهشت میرساند و تحویل فرشتگان بهشت میدهد. این فرد خیلی تعجب می کند و از فرشته میپرسد: تو که هستی؟ فرشته میگوید: أَنَا السُّرُورُ الَّذِی أَدْخَلْتَ عَلَى فُلَان (امام صادق علیه السلام، مستدرک الوسائل، ج11، ص395، المومن، ص51) اسم آن مومن را میآورد، میگوید یادت هست مومنی قرض میخواست و مشکل داشت و آبرویش در خطر بود و خیلی گرفتار بود. تو به خاطر خدا گره کارش را باز کردی و دلش را شاد کردی خداوند از شاد کردن دل آن مومن، من را برای نجات تو خلق کرده است . بعضی از عکسها در ادامه مطلب [ یکشنبه 91/5/15 ] [ 3:42 صبح ] [ حسین هاتفی ]
دیروز عصر همراه تعدادی از دوستان کمیته امداد حضرت امام خمینی رحمه الله راهی سرزمین هایی شدیم که فقط یه نیم ساعت از ما دور هستند روستاهایی که فقط یک خانواده در آن زندگی می کند حکایت صندوق صدقه تا این روستاها! هنگام صدقه دادن فکر کرده ایم که چه کار بزرگی را انجام می دهیم؟! چه زیباست وقتی که بفهمی صدقه ای را که درون صندوق انداخته ای به حسینعلی میرسد پیرمردی که وقتی از او میپرسی توی این روستا چه کسی زندگی میکند؟ می گوید: من و خدا از زندگی اش راضی هست پیرمردی که بچه های کمیته امداد را بیشتر از بچه های خودش قبول دارد و بلکه بیشتر دوست دارد نزدیک چهار سال زمین گیر بوده توان تکان خوردن نداشته اما به همت دوستان کمیته امداد با رفت و آمد به اصفهان پاهایش درمان می شود اکنون با چوب به سختی راه می رود اما راضی و خدا را شاکر است پیرزنی 90 ساله در این خانه مخروبه که مربوط به قبل از انقلاب است، زندگی میکند قبل از انقلاب در این خانه بیش از ده نفر زندگی می کردند! چنان ناله می کند و می گرید که همه روستا به لرزه می افتد در روستایی دیگر پیرزنی بود که برق شادی و اشک شوق در چشمانش دیده میشد انگار همه دنیا را به او داده اند که از طرف خیرین کمیته امداد به کربلا مشرف شده خوشحال بود و امیدوار که با فرزند معلولش حسین آقا قرار است به حرم امام رضا علیه السلام برود حسین آقا بسیار خوشحال بود و چه قدر جاهای دیگر که اکثر ما از آن بی خبریم. نماز مغرب و عشاء را در یکی از روستاها خواندیم چهار خانواده که در یک خانه کوچک زندگی می کردند خوشا به آن صفا و سادگی و بی آلایشی هنوز طعم چایی آنجا را حس می کنم در هیاهوی شهر در اطراف ما چه می گذرد و... همراه بغض ها و اشک شوقها، مسئول کمیته امداد هم بغض می کرد خاطرات و ناگفتنیهایش شنیدنیست بروبچه های کمیته امداد امام خمینی رحمه الله خدا قوت عمرتان همیشه مستدام و بابرکت و در خدمت اسلام و مسلمین پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مِنْ أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَادُ الْأَکْبَادِ الْحَارَّةِ، وَ إِشْبَاعُ الْأَکْبَادِ الْجَائِعَةِ، وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَا یُؤْمِنُ بِی عَبْدٌ یَبِیتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ. أمالی الطوسى، ص 598 و وسایل الشیعة، ج24، ص327 و بحار ج71، ص369 یکى از برترین اعمال نزد خدا خنک کردن جگرهاى داغ است، و سیر کردن شکمهاى گرسنه، سوگند به کسى که جان محمد در دست او است بنده اى که شب سیر بخوابد و برادر یا فرمود همسایه مسلمانش گرسنه باشد به من ایمان نیاورده است! [ سه شنبه 91/5/10 ] [ 12:1 عصر ] [ حسین هاتفی ]
بازم باید خواند: بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا بـــر دلـــم تــرســـم بمانــد آروزی کربلا ولی ایندفعه با سوز و حسرت بیشتر وقتی که خوانده میشد: ایوان نجف عجب صفایی دارد حیــدر بنگر چه بارگاهی دارد چیزی از آن فهمیده نمیشد و حسی نداشتی، اما الان میسوزی و... باب القبلة، دری که وارد میشوی. مقابل چهره حضرت. یعنی روی بر میگرداند؟ همین که زیارت نامه را باز میکنی به ذهنت چیزی می آید. شیرینی زیارت میرود چشم به هم بزنی باید زیارت وداع را بخوانی. زود فرا میرسد و سفرت تمام و دست خالی. اما دلت خوش است که فردا دوباره باز می آیی حرم، دوباره میگویی السلام علیک یابن رسول الله کربلا و نجف دلت خوش است که هنوز چند فرصت دیگر داری اما کاظمین نه. فرصت نداری، زود تمام میشود امان از غربت سامراء. هیچ فرصت نداری . فقط یک زیارت و حسرت. چه دل کندن سخت است. ضریح مطهرشان را ببینی و روی برگردانی به سمت خروجی صحن باز برمیگردی و دوباره نگاه میکنی اگر خودشان را ببینیم چه میکنیم؟ ای دل! چرا اینگونه میکنی ای پا! چرا توان رفتن نداری ضریح مطهر ابا عبدالله علیه السلام
پ.ن: چه راحت رفتم و برگشتم. نه معرفتی و نه تاثیری و نه دل شکسته ای و نه اشکی و نه غمی و نه... نه اشک چشمی، نه رخ زردی الله الله که چه بی دردی یکی از دوستان وقتی وارد حرم حضرت امام حسین علیه السلام میشد زیر کتفش را میگرفتند و چند نفر مواظبش بودند که کار دست خودش ندهد. تحمل رفتن به حرم حضرت عباس علیه السلام را نداشت. طاقت نداشت و نرفت. ولی من چه بی تفاوت بودم... راستی! چرا خیمه حضرت عباس علیه السلام جلوتر از همه خیمه ها بود؟ [ چهارشنبه 91/2/6 ] [ 5:52 عصر ] [ حسین هاتفی ]
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلـــم ترســــم بمانـــد آرزوی کربلا چقدر این شعر را از کودکی در هیئت ها میخواندیم چند ماه قبل وقتی کنار این شش گوشه (ضریحی که در قم در حال ساخت است) ایستادم، کمی از شوق و حسرتِ دیدن و زیارت حرمش کاسته شد. حسرتی که 9 سال پیش هنگام رفتن پنج اتوبوس به دلش ماند. کاروانی که یک پایش در آن بود و دلش همراه آنان رفت ولی جسمش جا ماند به دلیل... افسوس. فردا برای اولین بار، کربلایی خواهم شد. اما کربلایی خواهم ماند؟ کربلا رفتن هنر نیست، کربلایی ماندن هنر است. یعنی کسی که رفت و میرود و خواهد رفت، تحمل دوری آنجا را دارد؟ نکند... هنوز درک نکرده ام و شاید دل ناپاک هم هیچگاه نفهمد دعایم فایده ندارد ولی دعاگوی دوستان خواهم بود. هر که دارد هــوس کـرب و بلا بسم الله هر که دارد به سرش شور نوا بسم الله حدیث زیبایی از امام صادق علیه السلام است به خاطر اختصار عربی آن را نمی آورم: به خاطر خوف و هراس، زیارت امام حسین علیه السلام را ترک مکن زیرا کسی که زیارت آن حضرت را ترک کند چنان حستری ببیند که آرزو کند قبر آن حضرت نزدش باشد، آیا دوست نداری از کسانی باشی که خداوند متعال تو را در زمره کسانی محسوب کند که رسولش و حضرت علی و فاطمه و ائمه علیهم السلام برایش دعا میکنند؟ آیا دوست نداری از کسانی باشی که گناهان گذشته ات آمرزیده شده و برای گناهان هفتاد سال بعد طلب غفران برایت کنند؟ آیا دوست نداری از کسانی باشی که از دنیا خارج میشوند در حالی که گناهی که قابل مواخذه باشد، ندارند؟ آیا دوست نداری فردای قیامت از کسانی باشی که رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنها مصافحه میکند؟ کامل الزیارات، ص 411، باب 45، حدیث سوم. حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ لَمْ یَأْتِ قَبْرَ الْحُسَیْنِ حَتَّی یَمُوتَ، کانَ مُنْتَقَصَ الدِّیْنِ، مُنْتَقَصَ الْإیْمانِ، وَإنْ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ کانَ دُوْنَ الْمُؤْمِنْیِنَ فی الْجَنَّةِ کسی که به زیارت قبر حسین نرود تا بمیرد، از نظر دین و ایمان ناقص است، و اگر وارد بهشت شود، درجهاش از همه اهل ایمان پایینتر است! کامل الزیارات، ص631، باب 78، حدیث 2؛ کتاب المزار، ص56، باب 26، حدیث 2؛ بحار الأنوار، 98/ 4، باب 1، حدیث 14. [ شنبه 91/1/26 ] [ 12:15 صبح ] [ حسین هاتفی ]
از فرعی اومدم بیرون تا عرض خیابون رو طی کنم یه ماشین از دور دست میومد حرکت کردم... به وسط خیابون که رسیدم: صدای ترمز شدیدی شنیدم... به سمت چپ نگاه کردم: دود لاستیک و تشریف فرمایی همون ماشین به سرعت... کمتر از یک ثانیه با مرگ فاصله داشتم بیش از سی متر خط ترمز... بیش از صد کیلومتر سرعت... به خیر گذشت... بماند... همین امروز، البته در اصل دیروز: چرا فکر میکنیم که حالا حالاها رفتنی نیستیم؟ ما لی أرى حبّ الدّنیا قد عذب على کثیر من النّاس حتّى کأنّ الموت فی هذه الدّنیا على غیرهم کتب و کأنّ الحقّ فی هذه الدّنیا على غیرهم نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آلهص: 806) چرا میبینیم محبت دنیا بر بسیارى از مردم غالب آمده که گوئى در این جهان مرگ بر غیر ایشان مقرر شده و گوئى در این جهان حق بر غیر ایشان واجب آمده است. آیا می تونم تضمین کنم که چند لحظه دیگه زنده هستم یا نه؟ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ فَینَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «الجمعة/8» بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد!» کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیرِ فِتْنَةً وَإِلَینَا تُرْجَعُونَ «الأنبیاء/35» هر انسانی طعم مرگ را میچشد! و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش میکنیم؛ و سرانجام بسوی ما بازگردانده میشوید! چرا اینقدر ما مغروریم؟ یا أَیهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ «الإنفطار/6» ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟! آمادگی برای مرگ داریم؟ بار و کوله باری برداشته ایم؟ وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یأْتِی أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ«المنافقون/10» از آنچه به شما روزی دادهایم انفاق کنید، پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید: «پروردگارا! چرا (مرگ) مرا مدت کمی به تأخیر نینداختی تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم؟!» سخن آخر حضرت رسول صلی الله علیه و آله: اعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً. وسائل الشیعه ج7 ص76 برای دنیایت چنان فعالیت کن که گویا تا ابد زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان فعالیت کن که گویا همین فردا می میری پ.ن1: خدایا مرگم را هنگامی قرار بده که بار و کوله باری سنگین داشته باشم که آن را به قیمت غیر قابل توصیفی بخری (فقط خودت) نکنه یه وقت درون بارم، کالای ممنوع یا اضافه بار داشته باشم و جریمه ام کنی. پ.ن2: عاقبت همه ما رو به خیر کن. [ یکشنبه 91/1/13 ] [ 12:53 صبح ] [ حسین هاتفی ]
این متن بیشتر یه دلنوشته هست و شاید مصداق زیادی نداشته باشد و چیزی را تأیید یا نفی نمیکند. میگن آرزو بر جوانان عیب نیست. مثلاً جوونیم دیگه! همین اول سالی یه آرزویی که همیشه تو دلم بوده، میگم تا برام عقده نشه کاش بعضی از مذهبی ها که مقید یا متظاهر به احکام شرع هستند مث بعضی از بی قید و بندها بودند و بعضی از بی قید و بندها هم مقید به احکام شرع بودند... بعضی وقتا میبینی که فردی خیلی مقید به بعضی از مسائل هست ولی مثلاً الفبای معرفت و مروت و دلدادگی و... رعایت نمیکنه ولی بعضی از مثلاً بی قید و بندها میبینی موقع امتحان اصلی و سر بزنگاه اون بعضی رو تو جیب میگذارند چقدر نمونه داشتیم و داریم مقید به مسائل شرعیه: ولی از جبهه فرار میکنه ولی معرفت به ولی فقیه نداره ولی... بی حجابه، روغن از موهاش میچکه، نماز بلد نیست بخونه: ولی جونش به جون رهبر بنده ولی خوش اخلاقه، بامرامه، باوفاست، راستگوست و... درددلی بود که نمیخوام بازش کنم. حکایت این آرزو حکایت دوغ ملانصرالدین است که محال نیست: دیدند روزی ملا بیل به دوش با ظرفی ماست در دست، سمت دریا میرود. ظرف ماست را درون دریا ریخت و با بیل مشغول مخلوط کردن ماست با آب دریا شد. پرسیدند که ملا جان چیکار میکنی؟ گفت میخواهم دوغ درست کنم! گفتند: آیا شدنی است؟ گفت: نمیدونم، فقط میدونم که اگه بشه، نمیدونی چی میشه! (یعنی محشر محشر میشه) [ چهارشنبه 91/1/2 ] [ 8:17 عصر ] [ حسین هاتفی ]
[ جمعه 90/11/21 ] [ 7:50 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||