سلام، خوش آمدی. به خانهی کریمه اهل بیت علیهم السلام خوش آمدی. آمدی و کار و زندگی عدهای را تعطیل کردی! راستی به هیاهوی شهرهای ما هم خوش آمدی. میدانم ناراحتی! آن بیابان، سکوت آن خاکهای گرم و سرد برتری دارد. فقط قول بده زیارت که رفتی، بغض نکنی و چیزی از ما پیش بانو نگویی! کاش با مادرت زیارت میآمدی، نمیدانم شاید دیگر نباشد! شاید هم ازدواج کردهای. بچهی کجایی؟ از خودت بگو، کجا بودی؟ آن طرفها خوش گذشت؟ چند سال نبودی؟ اصلا تو چرا جوابم را نمیدهی؟! بگذار برایت درددلی کنم. این روزها هر کاری که میکنم میخواهم جار بزنم، اسمم همه جا باشد، بگویم این منم من! میخواهم نامم همه جا بدرخشد. تو چطور؟! اصلا تا حالا کار خوب کردهای؟ بیخیال تو که جواب ما را نمیدهی، نمیدانم، احساس میکنم فرق است بین من و تو؛ از زمین تا آسمان. یادم رفت اسمت را بپرسم .... به راستی که هر جا باشید، صفا و معنویت میآفرینید. [ یکشنبه 92/7/21 ] [ 9:39 عصر ] [ حسین هاتفی ]
18 ساله بودی که سفر عشق را آغاز کردی و قدم در وادی پر رمز و راز گمنامی گذاشتی. ثابت کردی که در قهقههی مستانه خود "عند ربهم یُرزقون" هستی. پس از 31 سال عشق بازی با خداوند رخ بر مادر و خانواده و مردم نمایان کردی. چه شد که در بین این همه شهر، تو به همراه شهدای گمنام دیگر سر از شهر خودت در آوردی و رخ و هویت خود را به همگان نشان دادی؟ جریان کشف هویت شهید گمنام (شهید احمد دهقانی احمد آبادی) را کم و بیش شنیدم و بر آن شدم تا جزییات آن را مکتوب کنم... ادامه مطلب... [ شنبه 92/4/15 ] [ 12:13 صبح ] [ حسین هاتفی ]
[ یکشنبه 91/12/13 ] [ 11:48 عصر ] [ حسین هاتفی ]
بحث از شهدا شد، سرش را پایین انداخت. گفت: اوایل انقلاب معلمِ کلاسی بودم که همه زیر 15 سال بودند، بیشترشان شهید شدند، ولی ما ماندیم. (البته خداوند رو شاکرم که همچون افردای زنده ماندند تا الان اینگونه خدمات گرانبهایی داشته باشند.) از نحوهی شهادت این عزیزان گفتند: بیشترشان از داوطلبان باز کردن معبر مین بودند و شهید شدند. نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده است و محاسن بر صورت ندارد با پای خود به آغوش مرگ دردناک میرود. خوش به حال و ایمان فراوانشان. روایتی از شهادت نوجوانی گفتند که بسیار شنیدنی بود: نوجوانی داوطلب شد که دل را به میدان مین بزند و به فرمانده اعلام کرد که میرود. با اصرار موافقت شد. مدتی گذشت و برگشت، همه فکر کردند که ترسیده است. ولی چه گفت؟ دل را آتش میزند، گفت: این پوتینها را تازه گرفتم و نو است، روی مین برود اسراف است! بیرون آورد و رفت و صدای انفجار... ما کجا و آنها کجا؟ [ شنبه 91/9/18 ] [ 10:43 عصر ] [ حسین هاتفی ]
در این پست وصیتنامه یک شهید 17 ساله از شهید استاد ضابط نقل شد. درد دل و مناجات شهید: خدایا شبها وقتی که من خواب بودم به دور بسترم میچرخیدی و به من میگفتی: «بنده من! محبوب من! بلند شو با من سخن بگو، نماز بخوان، با من درد دل کن تا غمخوارت باشم، تا بر ملائکه فخر بفروشم» ولی من روی خود را میگرداندم و تو دور بسترم را میچرخیدی و باز تکرار میکردی ولی من... پیمودنِ یک شبهی ره صد ساله را شنیدید؟ رهی که شهدا آن را پیمودند. همیشه برایم سوال بود که چطور یک شهید که هنوز محاسن به صورت ندارد و نوجوان است چگونه به این درجه از عشق و عرفان میرسد. دلنوشتههای شهید چمران را بخوانیم متوجه میشویم که بعضی از شهدا در چه درجهای از عرفان بودهاند. عرفانی که شاید بعضی از عرفاء با مراقبه و محاسبه، سالها طول بکشد تا به دست بیاورند. به نظر میرسد این پیمودنِ یک شبه به خاطر آن گران فروشی شهدا در معامله با خداوند باشد. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ «التوبة/111» خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده است. خداوند وعده خریداری داد و شهداء هم از این معامله شیرین بیشتر وجه را از خداوند دریافت کردند. شهداء همه زندگی، همه آرزوها، همه لذتها و بهترینهای خود را رها کردند. عاشق و فداکار به معنای واقعی بودند. لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ «آل عمران/92» هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست میدارید، (در راه خدا) انفاق کنید. آنها رفتند و در قهقهه مستانهشان عند ربهم یرزقون هستند! حاضریم همه چیز را رها کرده و با خداوند معامله کنیم؟ چقدر تعلقات دنیایی داریم که ما را بند و بنده خود کرده است؟ یک قدم بر خود بنه گام دیگر در کوی دوست [ چهارشنبه 91/6/15 ] [ 10:54 صبح ] [ حسین هاتفی ]
شهید چمران شهیدی که امام خمینی او را هنرمند خطاب می کند میفرماید ما هم میتوانیم مثل او باشیم. شهیدی که استاد درس عشق و بندگی واقعی است. شهیدی که همسرش (غاده) پس از گذشت سالها از زندگی شان نمیداند که او کچل است و مو ندارد و این نکته را باید از زبان دوستش بشنود. محو عشق و روح ملکوتی و عرفانی همسرش شده که به ظاهر او توجه ندارد! بله! باورش سخت است. داستان نیست و برای اهل کوه قاف اتفاق نیفتاده! چه میشود که بعضی از شهدا به این مقامات میرسند؟ ره صد ساله را یک شبه طی میکنند؟ یعنی ما هم میتوانیم؟ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ «آل عمران/92» هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمیرسید مگر اینکه از آنچه دوست میدارید، (در راه خدا) انفاق کنید؛ و آنچه انفاق میکنید، خداوند از آن آگاه است. شهدا جان خود و بهترین آرزوهای خود را در راه خدا فدا کردند. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ. «التوبة/111» خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده. یکی از جاهایی که گران فروشی جایز است و به قولی کلاه سر طرف گذاشتن اشکالی ندارد در معامله با خداوند است که شهدا این معامله را انجام دادند و به اصطلاح گران فروشی کردند خداوند هم از آنها خرید و این به خاطر ایثار و از جان گذشتگی و عشقی است که آنها انجام دادند. مقداری از دلنوشتهها شهید چمران را مطالعه بفرمایید تا اندکی از عشق شهید چمران را ببینید: اینها را به نیت آن ننوشتهام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشتهام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم. هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا میشد، و آتشی سوزان از درونم زبانه میکشید و دیگر نمیتوانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست میگرفتم و شرارههای شکنجه و درد را، ذره ذره از وجودم میکندم و بر کاغذ سرازیر میکردم... و آرام آرام به سکون و آرامش میرسیدم. ... چه خوش است؛ دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن، از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن ... خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم، و عصا زنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم. خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا انیسی نداشته باشم. خوش دارم که زمین زیر اندازم و آسمان بلند رواندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد کردم. ... خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند، تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم. خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد، هیچ کس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، هیچ کس از راز و نیازهای شبانهام نفهمد، هیچ کس اشکهای سوزانم را در نیمههای شب نبیند، هیچ کس به من محبت نکند، هیچ کس به من توجه ننماید، جز خدا کسی را نداشته باشم، جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم، جز خدا انیسی نداشته باشم، جز خدا به کسی پناه نبرم. پ.ن: در بعضی از کلاسها از دانش آموزان خواستم که آرزوهایشان را بنویسند به آرزوهای خودم و دانش آموزان که نگاه کردم دیدم چقدر فرق است بین آرزوهای من و آن شهید. عشق و آرزوی او چه بود و ... [ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 3:47 عصر ] [ حسین هاتفی ]
دیشب جاتون خالی یادواره شهدای یه جایی بود وقتی سخنران حضرت علامه راوی حاج آقای ماندگاری و مداح هم آقای سلحشور باشند حضور چند خانواده شهید مثل... چه با صفا و شیرین بود حاج آقای ماندگاری یه روایتی فرمودند خیلی جالب بود و دل شکست: پیرمرد با چند تا از رزمنده های جوون بحثشون بالا گرفته بود دعوا بر سر اینکه چه کسی معبر مین رو باز کنه هر کدومشون میگفتند چرا تو بری، خب من میرم فرمانده گفت قرعه بندازید پیرمرد اسمها رو نوشت فرمانده یکی رو برداشت اسم پیرمرد بود! رفت.. پس از مدتی... انفجار... پیرمرد پرکشید به آسمان... بعد از عملیات فرمانده کاغذها رو که از جیبش بیرون میاره، میبینه: روی همه کاغذها اسم خودش رو نوشته بود... پ.ن: این پیرمرد مصداق بارز این شعر است: مرگ اگر مرد است گو پیش من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من از او جانی ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ یعنی میشود روزی رسد که بتوان این شعر را با اطمینان کامل خواند؟ [ دوشنبه 90/12/22 ] [ 12:15 صبح ] [ حسین هاتفی ]
دوست دارم همه منو بشناسند. دوست دارم مشهور باشم. هر جا سخن از خوبیه، نام من هم باشه. اگه اسم خیّرین رو میبرند نام من هم باشه... بالاخره نام من همه جا باشه. هر کار خوبی میکنم همه بفهمن و تشویقم کنند... اما در کنارم چی میگذره: اینجا جاده ای به سمت چزابه، چهار قبر بی نام و نشان، وسط نیزار، میان رملها، گمنام و غریب. چه زیباست که در وصیتشون دعا میکردند شهید شوند آن هم گمنام! بعضیاشون هم شهید شوند بدون هیچ اثری ازشون... پ.ن: دعا میکنم خداوند مهربان کاری کنه که صاحب اون قبرها از این دنیای ما خبر پیدا نکنند. یه وقت نفهمند چه طور راهشون و هدفشون رو ادامه میدم. هدفی که به خاطرش ... إن شاء الله راهشون و هدفشون ادامه داشته باشه و خونشون پایمال نشه و پیششون روسفید بشیم. [ جمعه 90/12/12 ] [ 8:1 صبح ] [ حسین هاتفی ]
اینجا کجاست؟ طلائیه به به سه راهی شهادت یادش بخیر. این روزا کربلای ایران چه خبره؟ به به دعا و مناجات در قتلگاه شهیدان، معراج شهدا چرا این جوونا بهترین روزای سالشون رو اومدن اینجا رو این خاکها افتادن؟ با این حال چه جوری می خوان برن؟ جه جوری می خوان دل بکنن؟ یادش بخیر باید گذشتن از دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی با چهره خونین سوی حسین رفتن زیبا بود این سان معراج انسانی دو راهی یا سه راهی (آنها سه راهی داشتند ولی من در دوراهی دنیا و آخرتم مانده ام) [ پنج شنبه 90/12/4 ] [ 12:41 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||