سه شنبه است، ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها، سوار بر موتور و راهی حرم. چیزی به نام موتور با دو سرنشین از عرض خیابان رد میشود تا آن طرف بلوار را به صورت خلاف طی کند. حواسش پرت ماشینی است که از آن طرف میخواهد بریدگی را دور بزند. توجهی به این طرف ندارد، فاصله نزدیک است. نه، انگار قرار است برخورد کنیم. ترمز میگیرم. موتور سواران میدانند، وقتی کمی سرعت بالا باشد، ترمز موتور یعنی کشک! قبل از برخورد، صحنه را تصور میکنم. نقش زمین و شاید راهی بیمارستان و شاید راهی سردخانه! خدایا... چرخ جلوی موتور کجایِ بدنهی موتور یا بدن آنها میخورد خدا میداند. از شدت برخورد عقب موتور سُر میخورد و کامل میچرخد. کتف و پهلو و سر نگارنده، محکم به سرنشین آن موتور میخورد. درد شدیدی در کمر و دست حس میشود، آن جاست که میگویند مرد نباید گریه کند! چهره در هم میرود. اگر عمامه نبود معلوم نبود چه بر سرِ هر دو سر، میآمد؟! (برای یکی از دوستان برخورد با یک تیر آهنی که بارِ وانت بوده اتفاق افتاده است که آن تیر آهن به جای سر ایشان عمامه را برداشته است!) عجیب است که هیچکدام زمین نمیخوریم. خنده به روی هم، انگار نه انگار که تقصیر اوست و خلاف آمده است و انگار نه انگار که موتورها آسیب دیده است. انگار نه انگار که بدنها کوفته است و سراسر وجودمان درد را حس میکنیم. تازه دردهای اصلی چند ساعت بعد معلوم شد و تا هم اکنون درد برقرار است. به زور هم دیگر را راهی میکنیم. در بعضی از این تصادفها چه میگذرد؟ متأسفانه چیزهایی دیده میشود که هم خلاف شرع است و هم خلاف عرف. گاهی هم بعد از تصادف وسیله نقلیه، رانندگان با هم تصادف میکنند و حادثه ای بدتر از تصادف رخ می دهد! حکایتی درباره قداست عمامه و عنایت ویژه: ...بعد ایشان (امام زمان عجل الله تعالی فرجه) فرمودند: مشهدى اکبر به قناقستان که رفتى سلام و پیغام ما را به آقاى حسنى برسان و به ایشان بگو که قم نرو و در روستا بمان و دعاى صبح جمعهات را ادامه بده و رادیو کنار عمامه ما نگذار...بعد من خدمت آقاى حسنى رفتم و پیام آقا را براى ایشان بردم. دست روى دست زد و گفت اى واى، من یک رادیو جیبى داشتم که براى گوش کردن خبر از آن استفاده مىکردم؛ مکرر اتفاق افتاد شبهایى که از شدت خستگى به خواب مىرفتم و هنگامى که پس از ساعاتى بیدار مىشدم صداى ساز و آواز و آهنگ رادیو در فضا پیچیده بود.* نکته قابل توجه در این حکایت این است که حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه، از عمامه، به «عمامه ما» تعبیر کردهاند و آن را لباس خودشان دانستهاند با اینکه آقاى حسنى سید نیست و عمامه سفید بر سر دارد. برای مشاهده کامل این حکایت و حکایات دیگر به این لینک مراجعه بفرمایید. *از خاطرات حجةالاسلام مرحوم على ابوترابى که مستقیماً با مشهدى اکبر قناقستانى مصاحبه کرده اند. این داستان را حضرت علامه آیه الله مصباح یزدى مکرّر در سخنرانىهاى خود نقل کردهاند. [ شنبه 91/7/1 ] [ 12:7 صبح ] [ حسین هاتفی ]
سال 88 است، دو ماهی به عید غدیر مانده است. از پلههای مؤسسه بالا میروم. فرم ثبت نام برای جشن عید غدیر را پر میکنم تا به دست مبارک حضرت علامه مصباح یزدی حفظه الله معمم شوم. ولی باید تا دو ماه صبر کرد. صبح است، صدای زنگ تلفن، از دفتر استاد: شما و یک نفر دیگر هستید که برای معمم شدن در عید غدیر تاکنون ثبت نام کردهاید، امشب شب ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها است و با توجه به ارادتی که استاد به حضرت دارند، فرمودند که امشب مراسم باشد. إن شاء الله با خانواده بعد از نماز مغرب و عشاء تشریف بیاورید. وارد اتاقی میشویم. دو سربازی که بی شک بهترین لحظهی عمر طلبگی آنهاست. منتظر میمانیم تا آن علامهی با بصیرت و یار اماممان وارد شوند. با این که وقت ندارند و برنامههایشان فشرده است ما را به حضور میپذیرند و مانند یک جلسه کاملا رسمی و شلوغ برایمان صحبت میکنند: «بسیار شب مبارکیست و ما به فال نیک میگیریم که تشرف آقایون به سربازی آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف در موقعی انجام میگیرد که شب میلاد ولی نعمت ما، حضرت معصومه سلام الله علیها است. برکات این خانم برای همه شیعیان به خصوص ما طلبه ها و به خصوص از زمان انقلاب به بعد، به قدری زیاد است که فکر نمیکنم هیچ کسی قدرت احصائش رو داشته باشد. همین اندازه فکر کنیم که اگر مرقد حضرت معصومه سلام الله اینجا نبود، حالا سایر برکاتش ایشون هیچی، همین فقط بارگاه ایشون؛ اگر اینجا نبود ظاهراً حوزه علمیهای اینجا تشکیل نمیشد. اگر حوزه علمیهای نبود، امامی تربیت نمیشد. اگر امامی نبود، انقلابی هم نبود. اگر انقلابی نمیشد، من و شما کجا بودیم؟ معلوم نیست از اسلام چیزی باقی مانده بود توی این کشور یا نه! همه اینها به برکت بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها است. حالا چقدر دیگه هر روز در گوشه و کنار عالم، برکات ایشون بر مردم نازل میشه، بلاها به واسطه ایشون رفع میشه، دعاهایی مستجاب میشه، کراماتی از ایشون ظاهر میشه، خدا میدونه. خدا إن شاء الله که به ما توفیق قدر دانی و سپاس گزاری از همه نعمتهاش از جمله این نعمت بزرگ تشرف در آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها به همه ما مرحمت کند و همه ما رو از برکات این بی بی بیش از پیش بهره مند کند.» و آن لحظه فرا میرسد، إن شاء الله که ننگ این نباشیم، با این جمله: «ان شاء الله از همین جا در دلتون پیمان ببندید با آقا که شما رو بپذیرند و شما هم خدمتگذار خوبی باشید ان شاء الله» آن تاج افتخار و سربازی را بر سرمان میگذاری و این ولادت عزیز و با برکت بی بی برای همیشه ماندگارتر و به یاد ماندنی تر میشود. عمریست که در کنار تو نشستهایم و قدرت را ندانستهایم! چه زیبا شعری سروده است این شاعر: باز دلم راهی قم می شود در حرم امن تو گم می شود عمه سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک کوثر نوری به کویر قمی آب حیات در دل این مردمی عمه سادات بگو کیستی؟ فاطمه یا زینب ثانیستی؟ پ.ن: متن داخل گیومه عین صحبتهای پیاده شده علامه از فیلم است. [ سه شنبه 91/6/28 ] [ 1:21 صبح ] [ حسین هاتفی ]
بعضی از دوستان شاید پست کمتر از یک ثانیه تا مرگ را خوانده باشند در حکایات رفت و آمد بین زادگاه و قم قصد گذر از یکی از غول های جاده را داشتم کمی سرعت را اضافه کردم تا زودتر از خطرش عبور کنم پلیس محترمی پرید وسط جاده! از دیدنش به سقف ماشین چسبیدم! یادگاری خودش را نوشته بود گفتن ماجرا فایده نداشت خوب است که پراید بیش از 120 تا جیغ میکشد! مگر 10 تا اضافه نشان نمیدهد؟ لطفاً عکس سرعت؟ لطف کردم و نمره منفی را لحاظ نکردم آهسته رانندگی کنید شکایت هست تشریف ببرید یزد! کارت صد آفرین به دست، سمت ماشین و حرکت پست قبلی که خاطرتان هست، فرمانده ماشین! بیداری؟ چای نمیخوای؟ میوه؟ یک لحظه کاملاً تعطیل شدم صدایی وحشتناک میآید صدای ترکیدن دو لاستیک کسی بلند و مکرر صدایم میکند حس چب کردن! تعادل ندارد به این طرف و آن طرف از جاده برون شده بودیم و بر قلوه سنگهایی که معلوم نبود از کجا آمدهاند سواری کردیم! دیگر جریمه را فراموش کردم و به فکر این جریمه بزرگ افتادم فقط 20 کلیومتر تا شهر (دوستانی که میدانند دقیقا امام زاده سید نور الدین علیه السلام) الحمد لله رب العالمین خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بگردان نکند که ماشین بندگیمان در جاده زندگی سرعتش بیش از حد مجاز شود یا در دست انداز بیفتد یا منحرف شود یا ... همه چیز یک لحظه اتفاق میافتد بیشتر مواظب ماشین بندگیمان باشیم نکند در نزدیکیهای مقصدمان... پ.ن: این یکی، دفعه دوم بود، دفعه سوم اگر در خدمت نبودیم حلال بفرمایید. [ پنج شنبه 91/3/11 ] [ 10:22 عصر ] [ حسین هاتفی ]
|
||