در حین جست و خیزهای کودکانهاش از من میپرسد: ـ مامان! حضرت محمد الان کجاست؟ ـ پیامبر رفته پیش خدا! برای لحظهای میایستد و خیره خیره نگاهم میکند. اسباب بازیاش را از زمین بر میدارد و با شادی میگوید: ـ امام حسین کجاست؟ ـ امام حسین شهید شده، رفته پیش خدا! دستانش شل میشود، اسباب بازی را میاندازد. نام چند امام دیگر را که بلد است میپرسد، چهرهاش گرفته میشود. کنارش مینشینم، در آغوشش میگیرم و میبوسمش. با صدای بلندتری میگویم: ولی! ... چشمانش درشت میشود و گوش میدهد. ـ ولی امام زمان ما، حضرت مهدی زنده هستند. سریع از بغلم بلند میشود، میپرد و فریاد میکشد: هورا هورا... این مطلب برگرفته از نوشتهی زهرا سادات هاشمی در مجله خانه خوبان (چاپ دی91) موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله میباشد. [ شنبه 91/11/14 ] [ 4:36 عصر ] [ حسین هاتفی ]
نشد تا نماز صبح را سر وقت بخوانم، نماز شب که هیهات! گاهی هم تا نزدیک آفتاب و نماز طلایی. گاهی هم خواب غفلت و قضاء. صبحانه خورده و نخورده از خونه میزنم بیرون دنبال بدبختی و یک لقمه نون، شاید دنبال نون حلال. یا نه میرم مدرسه یا دانشگاه دنبال درس و بحث. ظهر خسته و کوفته میام خونه، یه لقمه غذا میخورم و یه نماز دست و پا شکسته هم قبلش یا بعدش میخونم. عصر یا خوابم یا تلویزیون میبینم. شاید هم دوباره بزنم بیرون و برم دنبال نون حلال! یا میشینم خونه درسهای فردا رو میخونم. شب شده؛ خسته و کوفته تر از ظهر، منتظرم تا شام بخورم و کارهای نیمه تموم روز رو انجام بدم و بخوابم، نماز مغرب و عشاء هم دوباره دست و پا شکسته میخونم. فقط میخونم تا راحت بشم و بیشتر هم از ترس چوب خدا! دوباره فردا صبح و همان آش و همان کاسه... در این بین پـــس تــو کـــجـایــی؟! با وجود چنین منتظرانی آیا آمدنت نزدیک است؟ [ سه شنبه 91/10/19 ] [ 2:20 عصر ] [ حسین هاتفی ]
مجله خانه خوبانِ (چاپ آبان و آذر سال 91) موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه را مثل همیشه میخواندم. نوشتهای از علی قهرمانی با عنوان "لطفاً یک صلوات بفرستید" خواندم که شاید خواندنش برای شما خالی از لطف نباشد، به راستی که چه کردهایم و چقدر منتظر هستیم و انتظار میکشیم؟! *** برای اینکه موضوع این یادداشت را توضیح بدهم اول یک صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. همین است، موضوع این ستون کوتاه، صلوات است. دوباره صلوات نمیفرستید؟! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. حالا که مجله را دست گرفتهاید و قبل از رفتن به صفحات و ستونهای دیگر چشمتان این یادداشت را گرفته، نگاهی به عنوانش کردهاید و صلواتی فرستادهاید، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم؛ و منتظر ماندهاید که نویسنده چه میخواهد بگوید، پس منتظرتان نمیگذارم به شرط اینکه شما هم صلوات دیگر را فراموش نکنید. تا چشم کار می کرد ماشین بود و ماشین، راه بندان، بوق و سروصدا! توی این نیم ساعت ماشین حتی نیم متر هم جابهجا نشده بود. باید میرفتم هیئت، دوست داشتم قبل از شروع مجلس، تو هیئت باشم. داشت دیر میشد!... ـ مگه هیئت مال خود آقا نیست؟! پس چرا نمیخواد برم؟! ـ مطمئناً آقا به فکر ما هست! خودش فرمود: ما شما را فراموش نمیکنیم. پس عیب کار کجاست؟! یه لحظه دقت کردم دیدم تو این مدت که تو ماشینم یه لحظه به فکر آقا نبودهام. ـ خدایا! برای جبران اینکه... همین الان ده تا صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی محمد و آل... اللهم صل... اللهم... راه باز شده بود و ماشین داشت به سرعت خطهای جاده را زیر میگرفت. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. *** حتی به صورت ظاهری هم به یادش نیستیم تا چه رسد به... [ یکشنبه 91/10/10 ] [ 11:23 عصر ] [ حسین هاتفی ]
اگر یک روزی یک نفر خواست، ما را، انسانیت ما را، دین ما را، مذهب ما را، ناموس ما را، اهل بیت علیهم السلام را بخرد و در قبال رها کردن اینها مبلغی به ما بدهد، تا چقدر قبول میکنیم؟! این مطلب برگرفته از سخنان حضرت استاد مرتضی آقاتهرانی است. کم فروشی نکن؛ «وَیلٌ لِلمُطَفِّفین». برای پول، خودت رو کوچک نکن. وقتی در آمریکا بودیم. گفتیم صبحهای جمعه دعای ندبه بخوانیم؛ بالاخره ما یک رفاقت با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داریم. ما میگوییم آقا بیا، آقا هم هر کاری میخواهند میکنند. روزی یکی از دوستان ما که الان در لس آنجلس است، آمد دیدن ما و گفت میخواهم بانی مجلس این هفته باشیم؛ چقدر هزینهاش میشود؟ گفتم 27 دلار. با تعجب گفت: فقط 27 دلار؟ چون مبلغ کمی بود. گفتم: چه طور؟ مقداری قند و چایی و یک صبحانه مختصر. گفت: نه! من تصمیم گرفتهام به خودت هم چیزی بدهم. گفتم: تو نمیتوانی، نه خودت را خراب کن، نه من را. اصرار کرد گفتم: اسماعیل! نمیتوانی بدهی، بی خود اصرار نکن، من هم نمیگیرم. گفت: حالا چند؟ گفتم: ده میلیون دلار! من کمتر از این نمیگیرم. همان شب خواب دیدم که حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تشریف آوردند و دفترشان را هم همراه آوردهاند و دارند به افراد مختلف مبلغهایی میدهند، میگویند: شما این قدر، شما آن قدر، به من هم گفتند: شما هم ده میلیون دلار. گفتم آقا! من بیشتر از این میخواهم. فرمودند: تو خودت اینقدر گفتی و قبول کردی. گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب خانه چیست؟ [ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 10:38 عصر ] [ حسین هاتفی ]
پس عمری درد و رنج و دوری از محبوبش، معشوقش، همه زندگیش...- حبیب اجازه حضورش رو داده...- اما تردید داره!چرا داره او رو زجر میده؟!شاید فکر کنه باز نتونه به آرزوش برسه، شاید از غم دوریش باز دیوونه بشه.-بالاخره اتفاق افتاد...-به ثانیه هم نکشید ...-زیر کتفش را گرفته بودند و بی هوش ...خود حبیب گفته فراموشتون نمی کنم.راستی اگه ما هم ببینیمش ...
[ جمعه 90/11/7 ] [ 11:11 صبح ] [ حسین هاتفی ]
دعای ندبه خواندید، متی ترانا و نراک خواندید و ... فکر می کردم به این جمله. او که همین الان هم داره ما رو می بینه. حالا این آرزو یعنی چه؟ معنیش چیه؟ کی بشه که تو ما رو ببینی (مثل همیشه) این که تازگی نداره! دیگه چی؟ ما هم تو رو ببینیم و دورت حلقه بزنیم. یعنی میشه؟ چند تا جمله به ذهنم اومد: یعنی تو وقتی او را می بینی سرت بالاست؟ بهت افتخار می کنه؟ خوشحاله از تمام شدن جدایی؟ اصلاً چشم ناپاکت که به حرام الهی نگاه کرده لیاقت نگاه کردن به او رو داره؟ گوشهات چی؟ ای بنده خدا چی داری می خونی؟ از این حرفا اومد. دلم شکست. اما بهمون یاد دادن که از خودش فرار کنید به خودش هم پناه ببرید. امید دارم که اگه گناهام خیلی زیاد باشه می بخشه. این که هیچ، امیدم به اینه که او بدیهای رو هم که انجام دادم، اونا رو هم تبدیل به خوبی می کنه. (یا مبدل السیئات بالحسنات) پس منم با خیال راحت می تونم بگم متی ترانا و نراک. [ جمعه 90/10/30 ] [ 9:41 صبح ] [ حسین هاتفی ]
|
||