پيام
+
[وبلاگ]
*پيچ و خم تبليغ (3)*
آفتاب هم خسته شده بود و داشت از خجالت سر در گريبان ميکرد. مسئول اداره تبليغات اسلامي از شنيدن جريان متعجب شد و قبل از برقراري نماز جماعت در مسجد جامع آمد که برويم تا از نزديک عمق فاجعه را اندازه گيري کند. رفتيم و مُهر تن پروري و راحت طلبي بر پيشاني خورد. اينکه چه گذشت و جزيياتش چه بود بماند و جز اتلاف وقت خوانندگان چيزي حاصل نيايد.http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/155/
![](http://s2.picofile.com/file/7905305157/amameh.jpg?w=600&h=400)
پارسي نامه
95/4/27
حسين هاتفي.
سه روز در خانهي جديد بوديم و اين سه روز هم حکايتهايي داشت! حياطش بهترين جاي خانه براي زينب بود و هر موقع نبود، بايد سراغش را از حياط ميگرفتيم و البته ما هم ماندگار در حياط ميشديم! بي شک آب سرد آنجا و نالههايش را هم فراموش نخواهد کرد، طفلک ديگر عادت کرده بود!
حسين هاتفي.
هنوز تکليف مشخص نبود، بنا نبود که در آن خانه باشيم و روحاني مسجد جامع هم در حال رسيدن بود. بالاخره عصر سه شنبه روز قبل از ماه مبارک از خانه خارج و راهي محل جديد شديم. نماي قديميِ محلهشان بسيار زيبا و دلنشين بود. مسجدش خبر از مظلوميت صاحب نامش امام حسن عليه السلام ميداد ...