تــو سوختي و ني و نخل و نسترن مي سوخت ..
شبي که جسم تو تشييع شد ، کفن مي سوخت..
هـــــزار بار سرودم که باز ميگردي ..
هـــزار بار نبودي و شعر من مي سوخت ..
به گل ، به آب ، به آيينه گفت مي آيي !
چه حيف شد همه ي وعده هاي زن مي سوخت ..
چه انتظار غريبي ! چه سرخ بود ، چه سبز !
شقايقي که برايت چمن چمن مي سوخت ..
جنـــازه ات چه سبک بود : استخوان و پلاک !!
شبي که اسم تو تشييع شد ، وطن مي سوخت ...
________________
مرتضي آخرتي